جدول جو
جدول جو

معنی شپیخته - جستجوی لغت در جدول جو

شپیخته(شِ تَ / تِ)
اشپوخته. اشپیخته. ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد (کذا). (برهان). آب ترشح کرده و پاشیده شده. اسم مفعول از شپیختن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شپیختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایسته
تصویر شایسته
(دخترانه)
سزاوار، لایق، سزاوار، لایق و درخور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، برکشیده، آخته، آهازیده، آهنجیده، برهیخته، فراهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
افشانده، ریخته، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شپوختن، اشپوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
درخور، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
درهم ریخته، درهم کرده، درهم شده، مخلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوخته
تصویر سپوخته
خلانیده، فروکرده شده، سپوزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
آویزه، آویزان، آویزان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
درهم پیچیده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپوختن
تصویر شپوختن
اشپیختن، ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، اشپوختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ / تِ)
نعت مفعولی از اشپیختن. ترشح شده. پاشیده. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نعت مفعولی از پیختن. رجوع به پیختن شود، میده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پاشیدن باشد مطلقاًاعم از آب و غیره. (برهان). پاشیدن است و آن را اشپیختن و اشپوختن و شپوختن نیز گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گسیخته
تصویر گسیخته
بریده جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
لایق، سزاوار، زیبنده، خلیق
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیخته
تصویر گمیخته
مخلوط کرده، ادرار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخته
تصویر شناخته
دانسته وقوف یافته، معروف مشهور بنام، آشنا، جمع شناختگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخسته
تصویر پیخسته
لگد مال شده، لگد کوب شده، پامال
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کرده بسرعت دور شده، جمع گریختگان: چون پرتو شعور صاحب قران بی همال برین احوال افتاد بیان فوجین و... را با پانصد سوار از عقب گریختگان روان ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوخته
تصویر سپوخته
در آمیخته جماع شده، فرو کرده تپانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
کشیده بر کشیده بیرون آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
پاشیده افشانده، ترشح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
در هم کرده، مخلوط، مختلط، ممزوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
آویزان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپوخته
تصویر اشپوخته
پاشیده، فشانده، بهم در آمیخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیختن
تصویر اشپیختن
((اِ تَ))
پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن، ترشح کردن. اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویخته
تصویر آویخته
((تِ))
آویزان شده، معلق، چنگ زده، تمسک جسته، مورد سؤال قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
((تِ یا تَ))
پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپیختن
تصویر شپیختن
((ش تَ))
پاشیدن، افشاندن، شپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
مرکب، مخلوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
آبستره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایسته
تصویر شایسته
با لیاقت، مستحب، جایز، صالح، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره