جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اشپیخته

اشپیخته

اشپیخته
نعت مفعولی از اشپیختن. ترشح شده. پاشیده. (برهان).
لغت نامه دهخدا

اشپیختن

اشپیختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
اشپیختن
فرهنگ لغت هوشیار

اشپیختن

اشپیختن
ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شِپوختن، اِشپوختن
اشپیختن
فرهنگ فارسی عمید

اشپیختن

اشپیختن
پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن، ترشح کردن. اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند
اشپیختن
فرهنگ فارسی معین

اشپیختن

اشپیختن
شپیختن. اشپوختن. اشبوختن. پاشیدن اعم از آب و جز آن. گل نم زدن. ترشح کردن:
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه، ریخته دُرّ ثمین.
منوچهری.
درویش خاککی است بیخته و آبکی بر آن اشپیخته نه پشت پا را از آن گردی و نه کف پا را از آن دردی. (خواجه عبداﷲ انصاری)
لغت نامه دهخدا

اشبیخته

اشبیخته
افشانده: درویش چست خامکی بیخته، آبکی بر آن اشبیخته. (خواجه عبداﷲ انصاری)
لغت نامه دهخدا