- شولیدن
- متحیر و درمانده شدن
معنی شولیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شولیدن
- درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
- شولیدن ((دَ))
- پریشان گردیدن، درمانده شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
(ژولید ژولد خواهد ژولید ژولنده ژولیده) در هم شدن پریشان شدن آشفته گردیدن
بیک سو رفتن
سوت زدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
شکافتن و دریدن و چاک کردن
پاک کردن چیزی به وسیله آب: غسل. یا شستمش و گذاشتمش کنار. جواب دندان شکن با او دادم
شوریده ژولیده در هم پریشان، درمانده حیران
ژولیده، شوریده، درهم و پریشان، برای مثال همی گفت شولیده دستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
درهم شدن، پریشان شدن، آشفته شدن
درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن، برای مثال بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گردان و جنگ آوران (فردوسی - ۳/۱۳۵)
ازهم پاشیدن، پراکنده شدن، پخش شدن، برای مثال چو افتاد دشمن در آن پای لغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی5 - ۹۷۳)
شستن، چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
در جای خود جنبیدن و پیچیدن، لول خوردن، لول زدن
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
درهم لولیدن: درهم رفتن و در یک جا جنبیدن جمعیت
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
شیار کردن زمین
عوعو کردن سگ
در جای خود جنبیدن
تاخیر نمودن، دیری و درنگی کردن