مرکّب از: شول + یدن، پسوند مصدری، ژولیدن. بشولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)، متحیر و درمانده نشستن. (فرهنگ خطی) (رشیدی)، درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن. (برهان) (آنندراج)، پریشان شدن. (جهانگیری) ، درهم شدن. پریشان گشتن. حیران و پریشان خاطر نشستن. (ناظم الاطباء) ، تردید داشتن، درمانده گردیدن، اندیشۀ بسیار داشتن. (ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. برهم خوردن تعادل چیزی. شوریدن: از این تخیلات و توهمات بر خاطرش گذشت چندانک مرد را صفرا بشولید و سودا غلبه کرد. (سندبادنامه ص 240)
مُرَکَّب اَز: شول + َیدن، پسوند مصدری، ژولیدن. بشولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)، متحیر و درمانده نشستن. (فرهنگ خطی) (رشیدی)، درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن. (برهان) (آنندراج)، پریشان شدن. (جهانگیری) ، درهم شدن. پریشان گشتن. حیران و پریشان خاطر نشستن. (ناظم الاطباء) ، تردید داشتن، درمانده گردیدن، اندیشۀ بسیار داشتن. (ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. برهم خوردن تعادل چیزی. شوریدن: از این تخیلات و توهمات بر خاطرش گذشت چندانک مرد را صفرا بشولید و سودا غلبه کرد. (سندبادنامه ص 240)
فریاد زدن، بانگ کردن ناله کردن پژمرده شدن سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن ناله کردن پژمرده شدن سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کِشیدَن، صَفیر زَدَن، شِپلیدَن، شَخولیدَن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن پژمرده شدن سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مِثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهانَدَت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن پژمرده شدن سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کِشیدَن، صَفیر زَدَن، شِپلیدَن، شَخلیدَن
بشوریدن. پشولیدن. دیدن و دانستن. (برهان) (فرهنگ خطی) (صحاح الفرس) (سروری). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). دیدن. (فرهنگ نظام) : کار بشولی که خرد کیش شد از سر تدبیر و خرد پیش شد. ابوشکور (از فرهنگ نظام) (از اشعار پراکنده).
بشوریدن. پشولیدن. دیدن و دانستن. (برهان) (فرهنگ خطی) (صحاح الفرس) (سروری). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). دیدن. (فرهنگ نظام) : کار بشولی که خرد کیش شد از سر تدبیر و خرد پیش شد. ابوشکور (از فرهنگ نظام) (از اشعار پراکنده).