فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر: شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ. فرخی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر: شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ. فرخی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرخار، اُشتُرخار، خاراُشتُر
سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی) (از جهانگیری) : نقرۀ ما اگرچه شهررواست پیش نقاد رای او شد رد. شرف شفروه ای (از انجمن آرا). تاسکه به نام شمس از لعل زدند آهن ز طلا شهررواتر گشته ست. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شهروا شود
سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی) (از جهانگیری) : نقرۀ ما اگرچه شهررواست پیش نقاد رای او شد رد. شرف شفروه ای (از انجمن آرا). تاسکه به نام شمس از لعل زدند آهن ز طلا شهررواتر گشته ست. ظهوری (از آنندراج). رجوع به شهروا شود
شهری. مقابل دهقان. ج، شهرگانان. (یادداشت مؤلف) : اما ایرانیان مخصوصاً کسانی که از خاندانهای اصیل دهقانان وشهرگانان و مرزبانان و آسواران عهد ساسانی بودند و نیاکان ایشان... (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 67)
شهری. مقابل دهقان. ج، شهرگانان. (یادداشت مؤلف) : اما ایرانیان مخصوصاً کسانی که از خاندانهای اصیل دهقانان وشهرگانان و مرزبانان و آسواران عهد ساسانی بودند و نیاکان ایشان... (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 67)
همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج) (غیاث) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش. مولوی
همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج) (غیاث) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش. مولوی
گیرندۀ شهر. فاتح شهر: یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی. نبشتند پس نامه ای بر حریر ز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی. چنین گفت با او یکی مرد پیر که ای شاه نیک اختر شهرگیر. فردوسی. گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده بتیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. (گرشاسبنامه ص 10). شاه جهان اسکندر شهرگیر میفرماید... (اسکندرنامه). از اسکندر ذوالقرنین شاه شاهان شهرگیر... (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)
گیرندۀ شهر. فاتح شهر: یکی نامه فرمود پس تا دبیر نویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی. نبشتند پس نامه ای بر حریر ز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی. چنین گفت با او یکی مرد پیر که ای شاه نیک اختر شهرگیر. فردوسی. گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده بتیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. (گرشاسبنامه ص 10). شاه جهان اسکندر شهرگیر میفرماید... (اسکندرنامه). از اسکندر ذوالقرنین شاه شاهان شهرگیر... (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)
نام سردار سپه اردشیر بابکان. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر خردمند و سالار شاه اردشیر. فردوسی. فرودآمد از دژ دوان اردشیر پیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی. دوان دیدبان شد سوی شهرگیر که پیروزگر گشت شاه اردشیر. فردوسی نام مردی که در میان لشکر اسکندر بوده است. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر بدستش زن و شوی گشته اسیر. فردوسی
نام سردار سپه اردشیر بابکان. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر خردمند و سالار شاه اردشیر. فردوسی. فرودآمد از دژ دوان اردشیر پیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی. دوان دیدبان شد سوی شهرگیر که پیروزگر گشت شاه اردشیر. فردوسی نام مردی که در میان لشکر اسکندر بوده است. (از ولف) : یکی مرد بد نام او شهرگیر بدستش زن و شوی گشته اسیر. فردوسی
فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده مملکت: عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی. خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان. فرخی
فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده مملکت: عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی. خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و شهرستان. فرخی
گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان). هر گیاه زهردار که کشنده باشد. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی باشد که چون ورق آن را آدمی و حیوانات بخورند در دم و زمان هلاک شوند. (جهانگیری). هر گیاهی که سمی باشد و خوردن آن مورث هلاکت گردد. (ناظم الاطباء) : زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهرگیاش. سنائی. جان افعی زده را نسخۀ تریاق دهد نطق جان پرور تو بر ورق زهرگیا. سوزنی (از جهانگیری). ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید نوشداروطلب از زهرگیائید همه. خاقانی. ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا در چشمۀ حیوان ورق زهرگیایی. خاقانی. گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی گفت من آتش اجل زهرگیای مملکت. خاقانی
گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان). هر گیاه زهردار که کشنده باشد. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی باشد که چون ورق آن را آدمی و حیوانات بخورند در دم و زمان هلاک شوند. (جهانگیری). هر گیاهی که سمی باشد و خوردن آن مورث هلاکت گردد. (ناظم الاطباء) : زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهرگیاش. سنائی. جان افعی زده را نسخۀ تریاق دهد نطق جان پرور تو بر ورق زهرگیا. سوزنی (از جهانگیری). ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید نوشداروطلب از زهرگیائید همه. خاقانی. ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا در چشمۀ حیوان ورق زهرگیایی. خاقانی. گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی گفت من آتش اجل زهرگیای مملکت. خاقانی
شهرگشا. گشایندۀ شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود: مثل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی مثل جنبش شاه آن ملک شهرگشای. فرخی. میر ابواحمد بن محمود آن شهرگشای میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان. فرخی. همی ندید که بر گاه شار شیردلیست بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. شهرگشایا جهان بستۀ کام تو باد بحرنوالا فلک تشنۀ جام تو باد. خاقانی. شاه معظم اخستان شهرگشای راستین. خاقانی. ، کنایه از پادشاه. (آنندراج)
شهرگشا. گشایندۀ شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود: مَثَل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی مَثَل جنبش شاه آن ملک شهرگشای. فرخی. میر ابواحمد بن محمود آن شهرگشای میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان. فرخی. همی ندید که بر گاه شار شیردلیست بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. شهرگشایا جهان بستۀ کام تو باد بحرنوالا فلک تشنۀ جام تو باد. خاقانی. شاه معظم اخستان شهرگشای راستین. خاقانی. ، کنایه از پادشاه. (آنندراج)
شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. (از یادداشت مؤلف). ساکن درشهر و شهری. (ناظم الاطباء). قراری. (از منتهی الارب). عرب (ع / ع ر) . مردم تازی شهرباش. (منتهی الارب). و بجای شهرنشین بکار رفته است: عرب، گروهی مردم تازی شهرباش، عربی منسوب الیهم. (بحر الجواهر یوسف هروی). مقابل بیابان باش: اعراب، مردم تازی و هم سکان البادیه خاصه و النسبه الیهم اعرابی، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. (بحر الجواهر یوسف هروی)
شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. (از یادداشت مؤلف). ساکن درشهر و شهری. (ناظم الاطباء). قراری. (از منتهی الارب). عرب (ع ُ / ع َ رَ) . مردم تازی شهرباش. (منتهی الارب). و بجای شهرنشین بکار رفته است: عرب، گروهی مردم تازی شهرباش، عربی منسوب الیهم. (بحر الجواهر یوسف هروی). مقابل بیابان باش: اعراب، مردم تازی و هم سکان البادیه خاصه و النسبه الیهم اعرابی، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. (بحر الجواهر یوسف هروی)
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا