جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شهرتاش

شهرتاش

شهرتاش
همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج) (غیاث) :
با حکیم او رازها می گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهرتاش.
مولوی
لغت نامه دهخدا

شهرباش

شهرباش
شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. (از یادداشت مؤلف). ساکن درشهر و شهری. (ناظم الاطباء). قراری. (از منتهی الارب). عرب (ع ُ / ع َ رَ) . مردم تازی شهرباش. (منتهی الارب). و بجای شهرنشین بکار رفته است: عرب، گروهی مردم تازی شهرباش، عربی منسوب الیهم. (بحر الجواهر یوسف هروی). مقابل بیابان باش: اعراب، مردم تازی و هم سکان البادیه خاصه و النسبه الیهم اعرابی، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. (بحر الجواهر یوسف هروی)
لغت نامه دهخدا

شهریار

شهریار
پادشاه، شاه، فرمانروا، حاکم، یارشهر، نام پسر برزو، پسر سهراب، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی
شهریار
فرهنگ نامهای ایرانی

شهرنوش

شهرنوش
شیرینی شهر، مرکب از شهر+ نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نیوشیدن)
شهرنوش
فرهنگ نامهای ایرانی