جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری). جنسی از غله را گویند. (برهان). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله). (رشیدی). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج) ، دزد و راهزن. (برهان). رجوع به شنگ شود
جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری). جنسی از غله را گویند. (برهان). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله). (رشیدی). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج) ، دزد و راهزن. (برهان). رجوع به شنگ شود
نام قبیله ای بوده است در سیستان مقیم اوق: باز میان مردمان اوق تعصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنۀ احدی و اربعین (و ثلاثمائه) و بوالفتح آنجا شدو ایشان را از آن زجر کرد. (تاریخ سیستان ص 325)
نام قبیله ای بوده است در سیستان مقیم اوق: باز میان مردمان اوق تعصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنۀ احدی و اربعین (و ثلاثمائه) و بوالفتح آنجا شدو ایشان را از آن زجر کرد. (تاریخ سیستان ص 325)
نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان). نام یکی از سلاطین هند. (ولف). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هند هوا پردرفش و زمین پرپرند. فردوسی. چو نزدیک ایوان شنگل رسید در وپرده و بارگاهش بدید. فردوسی. بغرید شنگل به پیش سپاه منم گفت مردافکن رزم خواه. فردوسی. نه شنگل بماند بر این دشت کین نه کندر نه منشور و خاقان چین. فردوسی. ، در سنسکریت شنکر لقب شیوا یک خدای هندو است و معنیش راحت دهنده و اکنون هم شنکر یک نام مردان هندو است و شنگل محرف آن. (فرهنگ نظام)
نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان). نام یکی از سلاطین هند. (ولف). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هند هوا پردرفش و زمین پرپرند. فردوسی. چو نزدیک ایوان شنگل رسید در وپرده و بارگاهش بدید. فردوسی. بغرید شنگل به پیش سپاه منم گفت مردافکن رزم خواه. فردوسی. نه شنگل بماند بر این دشت کین نه کندر نه منشور و خاقان چین. فردوسی. ، در سنسکریت شنکر لقب شیوا یک خدای هندو است و معنیش راحت دهنده و اکنون هم شنکر یک نام مردان هندو است و شنگل محرف آن. (فرهنگ نظام)
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی انگله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، انگول، انگیل
جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند، پارازیت، کنایه از کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند، طفیلی اَنگَله، دکمه، منگوله، حلقه، جادکمه، اَنگول، اَنگیل
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
ریشۀ پرده و دستار و جامه، خوشه، خوشۀ جو یا گندم، خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، برای مِثال درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو - ۲۷۹)
مطلق خوشه را گویند اعم از خوشۀ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشۀ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف) : درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد. ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شنلک شود، ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) ، جامۀ ملوث زنان. (برهان). و رجوع به شنگه شود، جای ناپاک. (برهان) ، اصطبل. آخور. (از برهان)
مطلق خوشه را گویند اعم از خوشۀ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان) (از فرهنگ نظام) (جهانگیری). زنگله. چلازه. خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشۀ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف) : درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد. ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شنلک شود، ریشه ای باشد از ابریشم و غیره که بر سر دستار و روپاک و امثال آن دوزند. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ نظام) ، جامۀ ملوث زنان. (برهان). و رجوع به شنگه شود، جای ناپاک. (برهان) ، اصطبل. آخور. (از برهان)
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرخر، مزاحم، سربار
گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند، موجود زنده ای که روی پوست، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند، طفیلی، سرِخر، مزاحم، سربار