خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
خُمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
محاسب. حساب کننده. (ناظم الاطباء). حسیب. محصی. آمارگیر. (یادداشت مؤلف) : برفتند هر یک سوی تخت خویش یکایک شمارنده بر بخت خویش. فردوسی. کسی کو کسی را نیاید بکار شمارنده زو برنگیرد شمار. نظامی. ذموم، بسیار عیب شمارنده مردم را. (منتهی الارب)
محاسِب. حساب کننده. (ناظم الاطباء). حسیب. محصی. آمارگیر. (یادداشت مؤلف) : برفتند هر یک سوی تخت خویش یکایک شمارنده بر بخت خویش. فردوسی. کسی کو کسی را نیاید بکار شمارنده زو برنگیرد شمار. نظامی. ذموم، بسیار عیب شمارنده مردم را. (منتهی الارب)
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود