محاسِب. حساب کننده. (ناظم الاطباء). حسیب. محصی. آمارگیر. (یادداشت مؤلف) : برفتند هر یک سوی تخت خویش یکایک شمارنده بر بخت خویش. فردوسی. کسی کو کسی را نیاید بکار شمارنده زو برنگیرد شمار. نظامی. ذموم، بسیار عیب شمارنده مردم را. (منتهی الارب)
گندیده. بدبوی. متعفن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بمعنی شماغنده است. (فرهنگ جهانگیری). شخصی که از او بوی بد آید. (برهان). رجوع به شمغند و شماغنده شود، مدهوش گشته از ترس و بیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) ، در مجمل اللغه در مادۀ لخن می نویسد: اللخن شمغنده، یعنی ختنه ناکرده و امراءه لخناء، زنی گنده فرج. در فرهنگ های فارسی، شمغنده را بمعنی دیگر مادۀ لخن می آورند که گندگی باشد. (یادداشت مؤلف)