جدول جو
جدول جو

معنی شعرباره - جستجوی لغت در جدول جو

شعرباره
(شِ با رَ / رِ)
شعردوست. بسیار عاشق شعر. (یادداشت مؤلف) :
رفیقی داشتم عالی ستاره
دلی چون آفتاب و شعرباره.
عطار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکربار
تصویر شکربار
شکرریز، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
موتاب، موی تاب، کسی که از موی یا ابریشم پارچه می بافد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربار
تصویر شتربار
آن مقدار بار که شتر بتواند حمل کند، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرربار
تصویر شرربار
آتش بار، آنچه از آن ریزه های آتش می بارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بدکار و هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
پارۀ شکر، قطعۀ شکر، آنچه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیرینی که شکر و مغز بادام و پستۀ نیم کوفته را در لای تکه های کوچک خمیر آرد گندم ببندند و بپزند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ)
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی:
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری:
خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس
یکی منم که به شکرش کنم شکرباری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ / رِ)
دوست دارندۀ شاعر. (آنندراج) :
نیست شهرت طلب و خسرو شاعرباره
تا به بیت و غزل و شعر روان بفریبم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
علم عروض و علم شعر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سرودن اشعار بی ارزش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شعرباف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بو رَ / رِ)
شکربوزه. شکربیره. شکربیزه. (ناظم الاطباء). سنبوسه ای که درون آنرا از قند و مغز بادام و مغز پستۀ نیم کوفته پر کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلوایی که بشکل گرده (کلیه) کنند. بیرون آن از خمیر آرد گندم و درون انباشته به شکر و کوفته بادام یا گردوست. اگردک. شکربوزه. شکرپاره. (یادداشت مؤلف). شکربوزه. (فرهنگ جهانگیری) :
چرا منعم کنی صوفی ز محراب شکربوره
نگوید کس مسلمان را که روی از قبله برگردان.
بسحاق اطعمه.
اگر نه طاق شکربوره اش بود محراب
شکم پرست کجا باشدش حضور نماز.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ پا رَ / رِ)
قطعه ای از شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). قطاع. قسمی شیرینی. (یادداشت مؤلف). طرز تهیۀ آن چنین است که مقداری روغن را داغ کنند و بقدری آرد در آن ریزند که مثل ترحلوا شود. آن وقت آنرا کنار گذارند تا سرد گردد. سپس در میان سینی ریزند و خوب بمالند تا سفید شود و بعد مقداری شکر را قوام آورند، سپس آنرا تکان دهند تا سفت و سرد شود. آنگاه آنرا مخلوط کنند و ته سینی را دارچین پاشند و پهن کنند و یک دو سیر هم قند کوبیده روی آن پاشند. (فرهنگ فارسی معین) ، قسمی زردآلوی بسیار شیرین در اصفهان، و در سال 717 هجری قمری که ابن بطوطه به اصفهان آمده این زردآلو را مردم اصفهان قمرالدین می نامیده اند. رنگ آن زرد است و به سرخی زند و از نوری خردتر است. شکرپارۀ اصفهان از عسل مطبوع تر است. (یادداشت مؤلف). نوعی از زردآلو. (ناظم الاطباء). زردآلوی شیرین. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از زردآلوی هسته شیرین ومرغوب و معطر و شیرین که در خلخال بهترین نوع آن درباغهای قصبۀ کیوی بعمل آید، که حرکات و سکنات شیرین چون شکر دارد. شیرین سخن:
هر شکرپاره شمعی اندر دست
شکر و شمع خوش بود پیوست.
نظامی.
سخنگوی شهد شکرپاره ای
به شهد و شکر بر ستمکاره ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُ با رَ / رِ)
شکردوست. که شکر و سپاس نعمت پیشه دارد. اهل شکر. (از یادداشت مؤلف) :
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نقمت رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بی رَ / رِ)
شکربوره. (ناظم الاطباء). به معنی شکربوزه است که سنبوسۀ قندی باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). سکران. شکربوره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکربوره و شکربیزه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ با رَ / رِ)
شکربوزه. شکربوره. نوعی نان شکرین. (یادداشت مؤلف) :
نیابی ز من به جگرخواره ای
جگرخواره ای نه شکرباره ای.
نظامی.
و رجوع به شکربوره و شکربوزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسباره
تصویر عسباره
کفتاردیس، بچه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
درباب. در خصوص راجع به: من درباره تو مضایقه ندارم. توضیح لازم الاضافه است. در خصوص، ار بابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباره
تصویر برباره
حجره ای که بالای حجره دیگر باشد بالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعراره
تصویر سعراره
تبا شیر تازی آن طبا شیراست سپیده دمان را بدان مانند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
موتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
قطعه ای از شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بد کار زن هرزه گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
((ش کَ))
شکرریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
((شَ رَ یا رِ))
شب دوست، زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
((شَ))
کسی که از موی یا ابریشم پارچه بافد، موی تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
((~. رِ))
قطعه ای از شکر، آن چه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی شیرین، قسمی شیرینی، طرز تهیه آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درباره
تصویر درباره
در خصوص، در مورد، در رابطه، راجع به، درمورد، در باب
فرهنگ واژه فارسی سره
پرخوار، پرخور، شکم بنده، شکمو
فرهنگ واژه مترادف متضاد