جدول جو
جدول جو

معنی شکربوره

شکربوره
نوعی شیرینی که شکر و مغز بادام و پستۀ نیم کوفته را در لای تکه های کوچک خمیر آرد گندم ببندند و بپزند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شکربوره

شکربوره

شکربوره
شکربوزه. شکربیره. شکربیزه. (ناظم الاطباء). سنبوسه ای که درون آنرا از قند و مغز بادام و مغز پستۀ نیم کوفته پر کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلوایی که بشکل گُرده (کلیه) کنند. بیرون آن از خمیر آرد گندم و درون انباشته به شکر و کوفته بادام یا گردوست. اگردک. شکربوزه. شکرپاره. (یادداشت مؤلف). شکربوزه. (فرهنگ جهانگیری) :
چرا منعم کنی صوفی ز محراب شکربوره
نگوید کس مسلمان را که روی از قبله برگردان.
بسحاق اطعمه.
اگر نه طاق شکربوره اش بود محراب
شکم پرست کجا باشدش حضور نماز.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

شکربوزه

شکربوزه
شکربیزه، قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم، شکر و مغز بادام و پسته نیم کوفته انباشته و می پختند
شکربوزه
فرهنگ فارسی معین

شکرپوره

شکرپوره
سنبوسه که درون آن از قند و مغز بادام نیم کوفته بود. (غیاث). و رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا

شکربیره

شکربیره
شکربوره. (ناظم الاطباء). به معنی شکربوزه است که سنبوسۀ قندی باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). سکران. شکربوره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکربوره و شکربیزه شود
لغت نامه دهخدا

شکربوسه

شکربوسه
بوسۀ شیرین و شکرین:
بوسه ای از لب تو خواهم وشعر از لب تو
که شکربوسه نگاری و غزل گوی غزال.
فرخی.
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا

شکربوزه

شکربوزه
شکربوره. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (یادداشت مؤلف) (از بهار عجم). شکربوره که سنبوسۀ قندی است. (از برهان) :
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه.
سنایی (از انجمن آرا).
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
نزاری قهستانی (از بهار عجم).
شکربوزه با نوک دندان به راز
شکرخواره را کرده گردن دراز.
نظامی (از آنندراج).
هر شکرپاره که درمیرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
سعدی.
و رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا

شکربورک

شکربورک
شکربوره. شکرپیره. شکربیزه. سکری. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

شکرباره

شکرباره
شکردوست. که شکر و سپاس نعمت پیشه دارد. اهل شکر. (از یادداشت مؤلف) :
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نقمت رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا

شکرباره

شکرباره
شکربوزه. شکربوره. نوعی نان شکرین. (یادداشت مؤلف) :
نیابی ز من به جگرخواره ای
جگرخواره ای نه شکرباره ای.
نظامی.
و رجوع به شکربوره و شکربوزه شود
لغت نامه دهخدا