جدول جو
جدول جو

معنی شخج - جستجوی لغت در جدول جو

شخج
آهنگی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه
فرهنگ لغت هوشیار
شخج
((شَ خَ))
آهنگی است از موسیقی قدیم
تصویری از شخج
تصویر شخج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخج
تصویر پخج
پهن پخش پخچ پخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخج
تصویر جخج
علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرج
تصویر شرج
نوع و قسم، فرقه، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخش
تصویر شخش
مرغکی است خوش آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخن
تصویر شخن
خراش خلش
فرهنگ لغت هوشیار
در عبارت کشاورزی عبارت است از برگرداندن زمین و حاضر کردن آن بوسیله ادوات مختلف برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
پالودن می، دوست یکرنگ بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنج
تصویر شنج
شتر نر، ترنجیدگی چروک خوردن چروکیده ترنجیده سرین کفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخش
تصویر شخش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخل
تصویر شخل
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخیل، شخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخش
تصویر شخش
کهنه، پوسیده، فرسوده، سخش
سقوط، لغزش، خزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخص
تصویر شخص
سیاهی انسان که از دور دیده شود، آدمی، انسان، خود (برای تاکید) مثلاً شخص شما،
در علم حقوق آنکه دارای حق و وظیفه است مثلاً شخص حقیقی،
بدن انسان، کالبد مردم، تن
شخص اول مملکت: کنایه از ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت
شخص ثالث: در علم حقوق شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخج
تصویر فخج
دور رانی دور بودن ران ها از هم بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کخج
تصویر کخج
علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخش
تصویر شخش
((شَ))
لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخش
تصویر شخش
کهنه، پوسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخش
تصویر شخش
((شَ خِ))
شخیش، مرغکی است خوش آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرج
تصویر شرج
((شَ رَ))
آمیختن (گوشت پخته یا خام و مانند آن)، بند بستن خریطه را، دروغ بستن بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخن
تصویر شخن
((شَ خَ))
خراش، خراشیدگی
فرهنگ فارسی معین
((شُ))
زیر و رو کردن خاک و ایجاد شیار به وسیله گاوآهن یا تراکتور برای کشت بذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخص
تصویر شخص
((شَ))
تن، کالبد انسان، آدمی، انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنج
تصویر شنج
((شَ))
سرین، کفل، دماغه کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخج
تصویر لخج
((لَ))
زاج سیاه که رنگزران به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخج
تصویر لخج
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخیره، خشار، بلخچ، قلیا، اشخار، شخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنج
تصویر شنج
دماغۀ کوه، زمین سخت و ناهموار، شخ، در علم زیست شناسی سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم
تصویر شخم
خراشی که برای زراعت با گاوآهن یا تراکتور در زمین ایجاد می کنند، شیار
شخم زدن (کردن): در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خج
تصویر خج
شکافتن، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار