جدول جو
جدول جو

معنی شخانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شخانیدن
(کَ دَ)
خراشانیدن با ناخن، خراشیدن فرمودن، ریش کردن، خلانیدن و سبب خلیدن شدن. (ناظم الاطباء). اما در هر سه معنی ممکن است محرف شخائیدن باشد که مرادف شخودن است:
چو بشنیدشاه آن پیام نهفت
ز کینه لب خود شخانید و گفت.
لبیبی.
، جستن کنانیدن. (ناظم الاطباء). اما این معانی مختص به این فرهنگ است
لغت نامه دهخدا
شخانیدن
(لِ دَ)
سبب خیره شدن. (ناظم الاطباء) ، شخاییدن. شخاوان. (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن، ریش کردن، برای مثال چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخالیدن
تصویر شخالیدن
خراشیدن، خراش دادن، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ دَ)
آشفتن. اضطراب کردن. پریشان کردن. حیران کردن. آشفته کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، پریشان شدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء) ، بیهوش گشتن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، ترسانیدن. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از انجمن آرا) ، نفس نفس زنان گردیدن از تشنگی و دم بدم نفس کشیدن از تشنگی. (ناظم الاطباء) (از برهان). تاسه. به شماره افتادن نفس. بهر
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
بدندان ریش کردن. (برهان قاطع) :
دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا وآتش چگونه باید
بی شک نهنگ دارد دل را همی خشاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
رودکی سمرقندی.
رجوع به خشا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
خراشیدن. خراشیدن با ناخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ شُ دَ)
شریدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). شران ساختن. رجوع به شران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ مَ دَ)
شخاییدن. خلانیدن. (صحاح الفرس). ریش کردن. خلاییدن. خراشیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ شُ دَ)
ریش کردن. خلانیدن. خراشیدن. (برهان). ریش کردن. (از فرهنگ رشیدی). ریش کردن. خلیدن. (فرهنگ سروری). به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) :
سواران خفته و این اسب بر سرشان همی تازد
که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شجیدن. به سرما دادن چیزی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خلانیدن. خراشیدن. (برهان) (غیاث اللغات). خلیدن. (شرفنامۀ منیری). و شاید تحریفی از شخائیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است:
آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد
چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ زَ دَ)
مصدر منحوت از یخ، به معنی سخت سرد کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / وی گِ رِ تَ)
بمعنی شانه کردن. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات) ، حلاجی کردن. (ناظم الاطباء) ، مخفف نشاندن. (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری). رجوع به شاند و شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ تَ)
سبب شوخیدن گشتن و چرکین کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخائیدن
تصویر شخائیدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
((شَ دَ))
به بانگ و غریو داشتن، رماندن، آشفته کردن، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
((شَ دَ))
خراشیدن، خلانیدن، فرو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
((شَ دَ))
سبب لغزیدن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
((خَ دَ))
با دندان زخم کردن، خاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
((شَ دَ))
سرما دادن، سرد کردن، سرما خوردن
فرهنگ فارسی معین