معنی شاویدن - جستجوی لغت در جدول جو

شاویدن(کَ اَ گَ دَ)

لغت نامه دهخدا

داویدن

داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن

فرهنگ فارسی عمید

شانیدن

شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی

فرهنگ فارسی عمید

شاریدن

سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن

فرهنگ فارسی عمید

شاهیدن

پادشاهی کردن، سروری کردن، پارسایی کردن، نیکوکار بودن

فرهنگ فارسی عمید

کاویدن

جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن

فرهنگ فارسی عمید

ساویدن

ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن

فرهنگ فارسی عمید

ناویدن

خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)

فرهنگ فارسی عمید

شاییدن

شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن

فرهنگ فارسی عمید

چاویدن

بانگ کردن و نالیدن، برای مثال ای عاشق دلسوز و ز کام دل خود دور / می نال و همی چاو که معذوری معذور (بوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)، بانگ و خروش کردن پرنده

فرهنگ فارسی عمید

شیویدن

آمیختن، آمیخته شدن، مخلوط شدن، لرزیدن

فرهنگ فارسی عمید

شکاویدن

شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن

فرهنگ فارسی عمید

شاشیدن

بول کردن

معنی شاویدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما