مرکب از دینار + گان مزید مؤخر نسبت و اتصاف، مانند درمگان (منسوب به درم سیمین) و گروگان (یعنی آنچه گرو را شاید)، دیناری زرین (سکه و پول رایج)، پول زر، منسوب به دینار: که آید یکی مرد بازرگان درمگان فروشد بدنیارگان، فردوسی، ز دینارگان یکدرم نستدی همی این بر آن آن بر این برزدی، فردوسی، - تیغدینارگان، سرخ بمناسبت سرخی زر، -، خونین: بدو گفت از این مرد بازارگان بیابی کنون تیغ دینارگان، فردوسی، رجوع به گان شود
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی