- شالنگ
- نمد اسب، گلیمی که زیر سایر فرش ها می اندازند
معنی شالنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- شالنگ ((لَ))
- گلیمی که زیر دیگر فرش ها می اندازند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند
موتاب، ریسمان تاب، برای مثال وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگی ست واپس رفتنم (غضائری - لغتنامه - شالنگی)
نوعی از ترنج میباشد که بسیار شیرین و نازک و با آن مربا میسازند
عقربه
دریچه کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند
ملکه زنبور عسل
گرو گروگان رهن، سرکشی عاصی
جانوری که شکار کنند
استخوان پاشنه پا کعب بجول بژول وژول، بجول که با آن قمار کنند، تار ابریشمی (ساز و غیره)
گرو، گروگان، مکر، فریب، سرکش و نافرمان
جانوری که آن را شکار می کنند، نخجیر، صید
میوه ای از خانوادۀ مرکبات، باتس، باتو، ترنج، اترج، نوعی خیار کشیده
اشتالنگ، استخوانی در میان بند و ساق پا، استخوان پاشنۀ پا، استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون می آوردند و با آن قمار می زدند، قاب، بجل، بجول، بژول
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
شوشک، شارشک، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
طعامی که مردم فقیر از مهمانی ها با خود ببرند، نان پارۀ گدایی، برای مثال پاره های نان و لالنگ و طعام / در میان کوی یابد خاص و عام (مولوی - ۴۶۶)
نوعی کارد نعلبندان و بیطاران اسب
طعامی است که مردم فرومایه در مهمانیها بردارند زله: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از ینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی نیک. 318: 6)
لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
موتاب، ریسمان تاب
مسافت ما بین دو قدم، برجستن
سبزه زار، مرغزار، چراگاه
نوعی جست و خیز و برداشتن گام های بلند هنگام راه رفتن، جست و خیز، شلنگ تخته
شیلنگ، لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
شلنگ انداختن: جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
شیلنگ، لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
شلنگ انداختن: جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
((شَ لَ))
فرهنگ فارسی معین
گام بلند، نوعی جست و خیز با گام های بلند به هنگام راه رفتن، تخته انداختن، با حرکات بی قاعده و مستانه بالا و پایین جستن، رقص شتری کردن، ول گشتن و همه جا رفتن
هزارپا گوش خز گوش خزه: قول ناصح بگوش دل داده می خلد هم چو پای گوشالنگ. (سراج الدین راجی)