جدول جو
جدول جو

معنی سپیچ - جستجوی لغت در جدول جو

سپیچ
نوعی از دستار و گلیم سپاه
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
فرهنگ لغت هوشیار
سپیچ
جامۀ سیاه، گلیم سیاه، نوعی دستار
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیچه
تصویر سپیچه
ماده ای است که روی خم شراب و سرکه بسته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیچه
تصویر سپیچه
کفک سفید رنگ که بر روی خم شراب یا سرکه تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیچه
تصویر سپیچه
((سُ یا سَ یا س چِ))
کفک سفید که بر روی خم شراب و سرکه بسته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپید
تصویر سپید
سفید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
آواز مرغان صفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید
تصویر سپید
سفید
فرهنگ لغت هوشیار
دستار عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در عمامه و دستار قراردهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا میگیرد و آن را ببدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپیچ
تصویر سرپیچ
آلتی در چراغ برق که لامپ به آن پیچیده می شود، آلتی در چراغ نفتی که فتیله در آن بالا و پایین می رود، عمامه، دستار، شالی که به دور سر ببندند، برای مثال مانندۀ مار پیچ برپیچ / پیچیده سر از کلاه و سرپیچ (نظامی۳ - ۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپید
تصویر سپید
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
((سَ))
آواز مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپید
تصویر سپید
((س یا سَ))
اسپید، اسفید، سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپیچ
تصویر سرپیچ
آن چه که بر سر چیزی می پیچند، دستار، عمامه، زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند، یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد، وسیله گود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
دستگاه اتصال برق، کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود، انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید، کلید برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپیل، شپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خمیدگی، کجی، عطف، گردش، تاب، شکن، تای
فرهنگ لغت هوشیار
ساز و سامان نظم و ترتیب: میداد چو نظم نامه را سیچ باقی نگذاشت به هر ما هیچ. (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپی
تصویر سپی
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد، فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خم هر چیز کج، نوعی میخ، در ترکیب به معنی پیچنده، پاپیچ، در ترکیب به معنی پیچیده، رختخواب پیچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپی
تصویر سپی
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سفید، اسپید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیچ
تصویر سیچ
نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
قطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و باز و بسته می شود، قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود،
قطعه ای گردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات،
در علم زیست شناسی هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود مثلاً پیچ امین الدوله، پیچ برفی،
هر یک از خم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب، برای مثال به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی - ۱۰۹) در موسیقی مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور،
بن مضارع پیچیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پیچیده مثلاً سؤال پیچ، کاغذ پیچ،
هر چیزی که مانند حلقه به دور چیزی می پیچند، پسوند متصل به واژه به معنای پیچنده مثلاً پاپیچ، مچ پیچ،
حلقه، کنایه از کجی، ناراستی، انحراف، کنایه از صعوبت، دشواری
پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
پیچ خوردن: پیچیدن، پیچ و تاب پیدا کردن، خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن، پیچیدن و جا به جا شدن رگ، پی یا استخوان
پیچ دادن: چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
پیچ و تاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی
پیچ و خم: چین و شکن، پیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید