قطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و باز و بسته می شود، قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود، قطعه ای گردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات، در علم زیست شناسی هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود مثلاً پیچ امین الدوله، پیچ برفی، هر یک از خم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب، برای مثال به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی - ۱۰۹) در موسیقی مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور، بن مضارع پیچیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پیچیده مثلاً سؤال پیچ، کاغذ پیچ، هر چیزی که مانند حلقه به دور چیزی می پیچند، پسوند متصل به واژه به معنای پیچنده مثلاً پاپیچ، مچ پیچ، حلقه، کنایه از کجی، ناراستی، انحراف، کنایه از صعوبت، دشواری پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم پیچ خوردن: پیچیدن، پیچ و تاب پیدا کردن، خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن، پیچیدن و جا به جا شدن رگ، پی یا استخوان پیچ دادن: چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن پیچ و تاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی پیچ و خم: چین و شکن، پیچ و تابقطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و باز و بسته می شود، قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود، قطعه ای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات، در علم زیست شناسی هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود مثلاً پیچ امین الدوله، پیچ برفی، هر یک از خَم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب، برای مِثال به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی - ۱۰۹) در موسیقی مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور، بن مضارعِ پیچیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پیچیده مثلاً سؤال پیچ، کاغذ پیچ، هر چیزی که مانندِ حلقه به دور چیزی می پیچند، پسوند متصل به واژه به معنای پیچنده مثلاً پاپیچ، مچ پیچ، حلقه، کنایه از کجی، ناراستی، انحراف، کنایه از صعوبت، دشواری پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم پیچ خوردن: پیچیدن، پیچ و تاب پیدا کردن، خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن، پیچیدن و جا به جا شدن رگ، پی یا استخوان پیچ دادن: چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن پیچ و تاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی پیچ و خم: چین و شکن، پیچ و تاب