شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار: تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه). چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاسدارش. نظامی
شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار: تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه). چون وحش جدا شد از کنارش پیر آمد و شد سپاسدارش. نظامی
سپهدار. دارندۀ سپاه. دارندۀ لشکر. فرماندۀ لشکر. فرمانده سپاه، صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان: پور سپاهدار خراسان محمد است فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست. منوچهری. ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهداران او را لطف کردند. (تاریخ بیهقی). و بسیار غلام ایستاده از کران صفحه تا دور جای و سپاهداران و مرتبه داران بیشمار در باغ. (تاریخ بیهقی). و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند. (تاریخ بیهقی). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. (تاریخ بیهقی). دیدار سپاهدار ایران در آینۀ ردان ببینم. خاقانی. چون عدل سپاهدار اسلام چون عقل نگاهبان دولت. خاقانی
سپهدار. دارندۀ سپاه. دارندۀ لشکر. فرماندۀ لشکر. فرمانده ِ سپاه، صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان: پور سپاهدار خراسان محمد است فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست. منوچهری. ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهداران او را لطف کردند. (تاریخ بیهقی). و بسیار غلام ایستاده از کران صفحه تا دور جای و سپاهداران و مرتبه داران بیشمار در باغ. (تاریخ بیهقی). و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند. (تاریخ بیهقی). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. (تاریخ بیهقی). دیدار سپاهدار ایران در آینۀ ردان ببینم. خاقانی. چون عدل سپاهدار اسلام چون عقل نگاهبان دولت. خاقانی
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان: چونکه ماهان ز رفق و یاری او دید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250). بر قیاس نواله خواری تو ناید از من سپاسداری تو. نظامی
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان: چونکه ماهان ز رفق و یاری او دید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250). بر قیاس نواله خواری تو ناید از من سپاسداری تو. نظامی
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس: بزد تیغ بر گردن پاسدار سرآمد بر او گردش روزگار، فردوسی، چو برگشت رستم بر شهریار ازایران سپه گیو بد پاسدار، فردوسی، مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین که گر یاوری یابم از کردگار بوم گنجهای تو را پاسدار، فردوسی، باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن، فرخی، گر مرا پاسدار خویش کند خدمت او کنم بجان و بتن، فرخی، گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟ فرخی
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس: بزد تیغ بر گردن پاسدار سرآمد بر او گردش روزگار، فردوسی، چو برگشت رستم بر شهریار ازایران سپه گیو بد پاسدار، فردوسی، مرا بر همه گنجهای زمین نگهبان کن ای شاه با داد ودین که گر یاوری یابم از کردگار بوم گنجهای تو را پاسدار، فردوسی، باغبانی بباید آن بت را با یکی پاسدار چوبک زن، فرخی، گر مرا پاسدار خویش کند خدمت او کنم بجان و بتن، فرخی، گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟ فرخی