جدول جو
جدول جو

معنی سپاسدار - جستجوی لغت در جدول جو

سپاسدار
(وَ دَ /دِ)
شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار:
تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه).
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاسدارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سپاسدار
شاکر حق شناس شکر گذار، منت پذیر
تصویری از سپاسدار
تصویر سپاسدار
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسدار
حق شناس، شکر گزار
تصویری از سپاسدار
تصویر سپاسدار
فرهنگ فارسی معین
سپاسدار
قدردان
تصویری از سپاسدار
تصویر سپاسدار
فرهنگ واژه فارسی سره
سپاسدار
شاکر، شکرگزار، قدردان، منت پذیر، نمک شناس
متضاد: کفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
پاس دارنده، نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدسار
تصویر سپیدسار
آنکه از پیری موهای سرش سفید شده، سرسپید، سفیدمو، برای مثال واین آسیا دوان و دراو من نشسته پست / ایدون سپیدسار دراین آسیا شدم (ناصرخسرو - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاس داری
تصویر سپاس داری
حق شناسی، سپاس گزاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاه دار
تصویر سپاه دار
دارندۀ سپاه، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاس دار
تصویر سپاس دار
سپاس دارنده، منت پذیر، شاکر، شکرگزار، سپاس گذار
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ تَ / تِ)
سپهدار. دارندۀ سپاه. دارندۀ لشکر. فرماندۀ لشکر. فرمانده سپاه، صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان:
پور سپاهدار خراسان محمد است
فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست.
منوچهری.
ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهداران او را لطف کردند. (تاریخ بیهقی). و بسیار غلام ایستاده از کران صفحه تا دور جای و سپاهداران و مرتبه داران بیشمار در باغ. (تاریخ بیهقی). و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند. (تاریخ بیهقی). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. (تاریخ بیهقی).
دیدار سپاهدار ایران
در آینۀ ردان ببینم.
خاقانی.
چون عدل سپاهدار اسلام
چون عقل نگاهبان دولت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان:
چونکه ماهان ز رفق و یاری او
دید بر خود سپاسداری او.
نظامی (هفت پیکر ص 250).
بر قیاس نواله خواری تو
ناید از من سپاسداری تو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سپاسدار:
هم حق شناس باشد هم حقگذار باشد
هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس:
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار،
فردوسی،
چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار،
فردوسی،
مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار،
فردوسی،
باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن،
فرخی،
گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن،
فرخی،
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسداری
تصویر پاسداری
پاسبانی، رعایت احترام حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسگزار
تصویر سپاسگزار
شاکر حق شناس شکر گذار، منت پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایدار
تصویر سرایدار
خانه دار، مستخدم و نگهبان خانه
فرهنگ لغت هوشیار
زنوان زینه بان زنومند زینه مند کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپاندار
تصویر قپاندار
کپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهامدار
تصویر سهامدار
زوندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسداری
تصویر سپاسداری
شکر نعمت حق شناسی شکرگذاری، منت پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهداری
تصویر سپاهداری
سالاری سپاه فرماندهی قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهدار
تصویر سپاهدار
فرمانده لشکر، سپهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاسدار
تصویر اسپاسدار
سپاسدار حقشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر دار
تصویر سپر دار
آنکه مجهز به سپر است دارنده سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسداری
تصویر پاسداری
پاسبانی، رعایت، احترام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاسگزار
تصویر سپاسگزار
((~. گُ))
سپاسدار، شاکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، نگه داری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاهدار
تصویر سپاهدار
فرمانده قشون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاسگزار
تصویر سپاسگزار
ممنون، متشکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
محافظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپاسداری
تصویر سپاسداری
قدردانی
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی
متضاد: نمک نشناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد