جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سپاهدار

سپاهدار

سپاهدار
سپهدار. دارندۀ سپاه. دارندۀ لشکر. فرماندۀ لشکر. فرمانده ِ سپاه، صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان:
پور سپاهدار خراسان محمد است
فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست.
منوچهری.
ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهداران او را لطف کردند. (تاریخ بیهقی). و بسیار غلام ایستاده از کران صفحه تا دور جای و سپاهداران و مرتبه داران بیشمار در باغ. (تاریخ بیهقی). و سپاهداران اسب سپهسالار خواستند. (تاریخ بیهقی). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. (تاریخ بیهقی).
دیدار سپاهدار ایران
در آینۀ ردان ببینم.
خاقانی.
چون عدل سپاهدار اسلام
چون عقل نگاهبان دولت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سپاسدار

سپاسدار
شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار:
تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. (مرزبان نامه).
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاسدارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا