جدول جو
جدول جو

معنی سوارکاری - جستجوی لغت در جدول جو

سوارکاری
مهارت و چابکی در اسب سواری، چابک سواری
تصویری از سوارکاری
تصویر سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
سوارکاری(سَ)
عمل سوارکار. شغل سوارکار. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوارکاری
تصویر خوارکاری
سهل انگاری، بی مبالاتی، برای مثال تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری - ۱۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوارکار
تصویر سوارکار
کسی که در اسب سواری چابک و ماهر باشد، چابک سوار، اسب سوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
سهل انگار، بی مبالات
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
نیکوئی و عمل در خور پاداش نیک
لغت نامه دهخدا
(سَ)
داروغگی، سربراهی کار، ممتازی، اهتمام، سرانجام امری. (غیاث) (آنندراج).
- سرکاری کردن، کارفرمایی و رسیدگی به کاری کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خدمتکاری. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
احتیاج، لزوم، ضرورت
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عمل سحرکار. جادو و افسون کاری:
که این سحرکاری که من میکنم
نکردی بسحر بیان عنصری.
خاقانی.
مطرب بسحرکاری هاروت در سماع
خجلت بروی زهرۀ زهرا برافکند.
خاقانی.
خواب غمزش بسحرکاری خویش
بسته خواب هزار عاشق پیش.
نظامی.
چنان در سحرکاری دست دارد
که سحر سامری بازی شمارد.
نظامی.
چون مرا دولت تو یاری کرد
طبع بین تا چه سحرکاری کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زری بافی، (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
لاابالی. اهمال کار. مساهل. سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات. مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی گفت خراد برزین گریخت
همی زآمدن خون مژگان بریخت
چنین گفت پس با پسرساوه شاه
که این بدگمان مرد چون یافت راه
شب تیره و لشکر بیشمار
طلایه چرا شد چنین خوارکار؟
فردوسی.
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(صَ)
عمل و کیفیت صوابکار. نیکوکاری. مقابل گناهکاری. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
(دُشْ)
احتیاط. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
زراعت خیار، کشت خیار، زمینی که در آن جالیز خیار است، جالیز، فالیز، پالیز خیار
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
دشنام دهنده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
حزم. (زمخشری).
- استوارکاری کردن، احتیاط
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس:
همیشه دیده بخوبان گلعذارم من
سمند عمر بتان را سوارکارم من.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مساهله. سهل انگاری. ول انگاری. مسامحه. بی مبالاتی. بی بندباری. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری.
و از خوارکاری آن پادشاه روزگار فرمانده روی زمین سنجربن ملکشاه... به آن سخت گیر می نالیم. (نامۀ اسرای روم سلطان سنجر). نامۀ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بود و خزانۀ بی مهر از خوارکاری و غافلی بود. (نوروزنامه). و هرکه در آن باب غفلت و خوارکاری نماید از لذت و مسرت بی بهره ماند. (سندبادنامه ص 294) ، تحقیر. (یادداشت مؤلف) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پالیز، فالیز، و زمینی که در آن خربزه و هندوانه و جز آن کشته اند، (ناظم الاطباء)، یک قطعه از باغ و خانه محقر، (ناظم الاطباء)، رجوع به وارگارشود، گیاهی که ساقۀ آن افراخته و راست نباشد مانند خیار و خربزه و کدو و هندوانه و جز آن، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورتی از ورکار است، رجوع به ورکار شود، رزستان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاهکاری
تصویر سیاهکاری
عمل و حالت سیاهکار سیاه کردن تسوید، بدکاری فسق، ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازکاری
تصویر سازکاری
همسازی هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
مساهل، سهل انگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار کار
تصویر سوار کار
کسی که در سواری ماهر و چابک بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنکاری
تصویر سوزنکاری
ریز دوزی و ایجاد گل و بته به وسیله سوزن در روی پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابکاری
تصویر ثوابکاری
نیکویی عمل در خور پاداش نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابکاری
تصویر صوابکاری
عمل و کیفیت صوابکار درستکاری نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکاری
تصویر خوارکاری
خواری دادن دشنام دهی، تهاون تکاسل سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانکاری
تصویر سوهانکاری
عمل و شغل سوهانکار و آن شعبه ایست از تراشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
((خا))
آسانگیر، سهل انگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزنکاری
تصویر سوزنکاری
((زَ))
ریزدوزی و نقش و نگار انداختن روی پارچه با سوزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارکار
تصویر وارکار
جالیز، کلبه ای محقر در باغ و جالیز
فرهنگ فارسی معین
نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
دیپلماسی
دیکشنری اردو به فارسی