جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خوارکار

خوارکار

خوارکار
لاابالی. اهمال کار. مساهل. سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات. مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی گفت خراد برزین گریخت
همی زآمدن خون مژگان بریخت
چنین گفت پس با پسرساوه شاه
که این بدگمان مرد چون یافت راه
شب تیره و لشکر بیشمار
طلایه چرا شد چنین خوارکار؟
فردوسی.
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

خواربار

خواربار
طعام، خوراک، آنچه بخورند مانند گندم و جو و برنج و غیره
خواربار
فرهنگ لغت هوشیار

خوارکاری

خوارکاری
سهل انگاری، بی مبالاتی، برای مِثال تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری - ۱۱۰)
خوارکاری
فرهنگ فارسی عمید

سوارکار

سوارکار
کسی که در اسب سواری چابک و ماهر باشد، چابک سوار، اسب سوار
سوارکار
فرهنگ فارسی عمید