جدول جو
جدول جو

معنی سوارکاری

سوارکاری
مهارت و چابکی در اسب سواری، چابک سواری
تصویری از سوارکاری
تصویر سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سوارکاری

سوارکاری

سوارکاری
عمل سوارکار. شغل سوارکار. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

خوارکاری

خوارکاری
سهل انگاری، بی مبالاتی، برای مِثال تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری - ۱۱۰)
خوارکاری
فرهنگ فارسی عمید

خوارکاری

خوارکاری
مساهله. سهل انگاری. وِل انگاری. مسامحه. بی مبالاتی. بی بندباری. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری.
و از خوارکاری آن پادشاه روزگار فرمانده روی زمین سنجربن ملکشاه... به آن سخت گیر می نالیم. (نامۀ اسرای روم سلطان سنجر). نامۀ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بود و خزانۀ بی مهر از خوارکاری و غافلی بود. (نوروزنامه). و هرکه در آن باب غفلت و خوارکاری نماید از لذت و مسرت بی بهره ماند. (سندبادنامه ص 294) ، تحقیر. (یادداشت مؤلف) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سوارکار

سوارکار
کسی که در اسب سواری چابک و ماهر باشد، چابک سوار، اسب سوار
سوارکار
فرهنگ فارسی عمید

سوارکار

سوارکار
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس:
همیشه دیده بخوبان گلعذارم من
سمند عمر بتان را سوارکارم من.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سوزنکاری

سوزنکاری
ریز دوزی و ایجاد گل و بته به وسیله سوزن در روی پارچه
سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار

سوهانکاری

سوهانکاری
عمل و شغل سوهانکار و آن شعبه ایست از تراشکاری
سوهانکاری
فرهنگ لغت هوشیار