دهی است جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند. سکنه 317 تن. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و بزرک. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. این ده را سهرقه نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند. سکنه 317 تن. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و بزرک. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. این ده را سهرقه نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است، برای مثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)
ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شِعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است، برای مِثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)
مقابل صعب، آسان، کنایه از کم اهمیت، غیرقابل توجه، مقابل حزن، زمین نرم و هموار سهل ممتنع: در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
مقابلِ صعب، آسان، کنایه از کم اهمیت، غیرقابل توجه، مقابلِ حزن، زمین نرم و هموار سهل ممتنع: در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن. و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته. و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است. و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن هارون در خدمت مأمون و صاحب خزانه الحکمۀ او بود و کتابی در مدح بخل بنام حسن بن سهل کرد. از کتب اوست: کتاب دیوان الرسائل کتاب ثعله و عفرا بر مثال کلیله و دمنه. کتاب الهذلیه و المخزومی. کتاب الضربین. کتاب النمر و الثعلب. کتاب الوامق و العذراء. کتاب ندود و دود. کتاب اسباسیوس فی اتحاد الاخوان. کتاب الغزالین. کتاب ادب اسل بن اسل. کتاب خطاب به عیسی بن ابان در قضاء و کتاب تدبیر الملک و السیاسه. (از ابن الندیم ص 174). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 258 شود)
ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن. و کتبی بسیار در مثالب عرب نوشته. و ابوعثمان جاحظ به براعت و فصاحت و فضل او مذعن است. و از او در کتابهای خویش حکایت کند. و سهل بن هارون در خدمت مأمون و صاحب خزانه الحکمۀ او بود و کتابی در مدح بخل بنام حسن بن سهل کرد. از کتب اوست: کتاب دیوان الرسائل کتاب ثعله و عفرا بر مثال کلیله و دمنه. کتاب الهذلیه و المخزومی. کتاب الضربین. کتاب النمر و الثعلب. کتاب الوامق و العذراء. کتاب ندود و دود. کتاب اسباسیوس فی اتحاد الاخوان. کتاب الغزالین. کتاب ادب اسل بن اسل. کتاب خطاب به عیسی بن ابان در قضاء و کتاب تدبیر الملک و السیاسه. (از ابن الندیم ص 174). رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 258 شود)
ستاره ای است که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما به آخر رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند آنرا. (مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن. (دهار). ستاره ای است معروف. (آنندراج) (غیاث). اگست. پرک. (ناظم الاطباء) : ز سر تا بپایش گلست و سمن بسرو سهی بر سهیل یمن. فردوسی. تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر. فرخی. از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم. لامعی. رخشنده تر از سهیل و خورشید بوینده تر از عبیر و عنبر. ناصرخسرو. طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن. مسعودسعد. در دیار تو نتابد آسمان هرگز سهیل گر همی بایدسهیلت قصد کن سوی یمن. سنائی. چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب. حسن متکلم. گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. چون سهیل جمال بهرامی از ادیم یمن ستد خامی. نظامی. نور ادیمت ز سهیل دل است صورت و جان هر دو طفیل دل است. نظامی. ز باریدن برف وباران و سیل بلرزش درافتاد همچون سهیل. سعدی نام قلعه ای و هم نام وادئی به اندلس از کورۀ مالقه، کوهی از اعمال ریه. (معجم البلدان)
ستاره ای است که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما به آخر رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند آنرا. (مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن. (دهار). ستاره ای است معروف. (آنندراج) (غیاث). اگست. پرک. (ناظم الاطباء) : ز سر تا بپایش گلست و سمن بسرو سهی بر سهیل یمن. فردوسی. تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر. فرخی. از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم. لامعی. رخشنده تر از سهیل و خورشید بوینده تر از عبیر و عنبر. ناصرخسرو. طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن. مسعودسعد. در دیار تو نتابد آسمان هرگز سهیل گر همی بایدسهیلت قصد کن سوی یمن. سنائی. چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب. حسن متکلم. گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. چون سهیل جمال بهرامی از ادیم یمن ستد خامی. نظامی. نور ادیمت ز سهیل دل است صورت و جان هر دو طفیل دل است. نظامی. ز باریدن برف وباران و سیل بلرزش درافتاد همچون سهیل. سعدی نام قلعه ای و هم نام وادئی به اندلس از کورۀ مالقه، کوهی از اعمال ریه. (معجم البلدان)
ابن عمرو بن عبدشمس از بنی عامر ازلوی. خطیب قریش و یکی از بزرگان دورۀ جاهلیت بود. در جنگ بدر اسیر شد و اسلام آورد. نخست بمکه سپس بمدینه سکونت اختیار کرد. وی بسال 18 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 397)
ابن عمرو بن عبدشمس از بنی عامر ازلوی. خطیب قریش و یکی از بزرگان دورۀ جاهلیت بود. در جنگ بدر اسیر شد و اسلام آورد. نخست بمکه سپس بمدینه سکونت اختیار کرد. وی بسال 18 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 397)
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
برک، ستاره ای از قدر اول در نیم کره جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی» یا «سفینه» که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند
بَرَک، ستاره ای از قدر اول در نیم کره جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی» یا «سفینه» که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند
آسان، نرم، زمین نرم سهل العبور: راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت، آسان رو (واژه فرهنگستان) سهل العلاج: مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان) سهل الوصول: آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (واژه فرهنگستان)
آسان، نرم، زمین ِ نرم سهل العبور: راهی که به آسانی از آن بتوان گذشت، آسان رو (واژه فرهنگستان) سهل العلاج: مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان) سهل الوصول: آن چه که به آسانی به دست آید، آسان رس، آسان یاب (واژه فرهنگستان)