بَرَک، ستاره ای از قدر اول در نیم کره جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی» یا «سفینه» که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند
ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شِعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است، برای مِثال بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی - ۱۵۷)
ستاره ای است که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما به آخر رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند آنرا. (مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن. (دهار). ستاره ای است معروف. (آنندراج) (غیاث). اگست. پرک. (ناظم الاطباء) : ز سر تا بپایش گلست و سمن بسرو سهی بر سهیل یمن. فردوسی. تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر. فرخی. از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم. لامعی. رخشنده تر از سهیل و خورشید بوینده تر از عبیر و عنبر. ناصرخسرو. طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن. مسعودسعد. در دیار تو نتابد آسمان هرگز سهیل گر همی بایدسهیلت قصد کن سوی یمن. سنائی. چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب. حسن متکلم. گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. چون سهیل جمال بهرامی از ادیم یمن ستد خامی. نظامی. نور ادیمت ز سهیل دل است صورت و جان هر دو طفیل دل است. نظامی. ز باریدن برف وباران و سیل بلرزش درافتاد همچون سهیل. سعدی نام قلعه ای و هم نام وادئی به اندلس از کورۀ مالقه، کوهی از اعمال ریه. (معجم البلدان)
ابن عمرو بن عبدشمس از بنی عامر ازلوی. خطیب قریش و یکی از بزرگان دورۀ جاهلیت بود. در جنگ بدر اسیر شد و اسلام آورد. نخست بمکه سپس بمدینه سکونت اختیار کرد. وی بسال 18 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 397)