ربودن، کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، مقابل ایجاب، در فلسفه مترادف با نفی سلب و ایجاب: در ادبیات در فن بدیع وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر مثلاً مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال
ربودن، کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، مقابلِ ایجاب، در فلسفه مترادف با نفی سلب و ایجاب: در ادبیات در فن بدیع وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر مثلاً مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (س ) {{عربی، اسم مصدر}} در اصطلاح شعر این نوع سرقه چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است: هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار. ابوشکور از او برده و گفته: مگر پیش بنشاندت روزگار که به زو نیابی تو آموزگار. رودکی گفته است: ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته: عجب آیدمرا ز مردم پیر که همی ریش را خضاب کند بخضاب از اجل همی نرهد خویشتن را همی عذاب کند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469- 470)
رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (س َ) {{عَرَبی، اِسمِ مَصدَر}} در اصطلاح شعر این نوع سرقه چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است: هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار. ابوشکور از او برده و گفته: مگر پیش بنشاندت روزگار که به زو نیابی تو آموزگار. رودکی گفته است: ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته: عجب آیدمرا ز مردم پیر که همی ریش را خضاب کند بخضاب از اجل همی نرهد خویشتن را همی عذاب کند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469- 470)
پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقۀ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقۀ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ناقه یا زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد یا آنکه بچه اش مرده باشد. (منتهی الارب). آن ناقه که بچه می افکند. هنوز تمام ناشده. ج، سلب، سلائب. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
ناقه یا زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد یا آنکه بچه اش مرده باشد. (منتهی الارب). آن ناقه که بچه می افکند. هنوز تمام ناشده. ج، سلب، سلائب. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
ربوده عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن و شتر مادۀ فرزندمرده یا بچۀ ناتمام افکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درختی که شاخ و برگ آن ربوده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست درختی که از وی رسن سازند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ربوده عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن و شتر مادۀ فرزندمرده یا بچۀ ناتمام افکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درختی که شاخ و برگ آن ربوده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست درختی که از وی رسن سازند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه