معنی سلب
- سلب((سَ لَ))
- نوعی جامه درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند
واژههای مرتبط با سلب
سلب
- سلب
- جامه، پوشش و بمعنای غارت و تاراج و یغما
سلب
- سلب
- ربودن، کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، مقابلِ ایجاب، در فلسفه مترادف با نفی
سلب و ایجاب: در ادبیات در فن بدیع وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر مثلاً مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال
سلب
- سلب
- کندن، جدا کردن، ربودن، ربوده شده، کنده شده، به قهر گرفته شده
سلب
- سلب
- رخت، سلاح
سلب
- سلب
- درازترین آلت کشاورزی یا همان چوب است که یک طرف آن در چوب آهن آماج و طرف دیگر در گردن گاو است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
سلب
- سلب
- نخل سلب، خرمابنی که باردار نباشد. (ناظم الاطباء) : شجر سلب، درخت بی برگ یا برگ و شاخ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ سلاب، سلوب، سلیب، سالب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سلب
- سلب
- زنی و ناقه ای که بچه اش مرده باشد یا ناتمام افکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سلب
- سلب
- دراز و سبک: رجل سلب الیدین بالطعن، مرد سبکدست در نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرس سلب القوائم، اسب سبک پا
سلب
- سلب
- برگیری، محرومیت، نفی
متضاد: ایجاب، ربایش، گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن، از میان بردن، برطرف کردن