جدول جو
جدول جو

معنی سلب

سلب
ربودن، کندن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر، مقابل ایجاب، در فلسفه مترادف با نفی
سلب و ایجاب: در ادبیات در فن بدیع وقتی شاعر در شعر خود موضوعی را از جهتی نفی و از جهتی اثبات کند. مثل این شعر مثلاً مرا به شام جدایی به تیغ هجر مکش / بکش به غمزۀ ابرو به بامداد وصال
تصویری از سلب
تصویر سلب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سلب

سلب

سلب
کندن، جدا کردن، ربودن، ربوده شده، کنده شده، به قهر گرفته شده
سلب
فرهنگ فارسی معین

سلب

سلب
درازترین آلت کشاورزی یا همان چوب است که یک طرف آن در چوب آهن آماج و طرف دیگر در گردن گاو است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سلب

سلب
نخل سلب، خرمابنی که باردار نباشد. (ناظم الاطباء) : شجر سلب، درخت بی برگ یا برگ و شاخ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ سلاب، سلوب، سلیب، سالب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سلب

سلب
زنی و ناقه ای که بچه اش مرده باشد یا ناتمام افکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سلب

سلب
دراز و سبک: رجل سلب الیدین بالطعن، مرد سبکدست در نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرس سلب القوائم، اسب سبک پا
لغت نامه دهخدا

سلب

سلب
برگیری، محرومیت، نفی
متضاد: ایجاب، ربایش، گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن، از میان بردن، برطرف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد