سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عنقای مغرب، عنقا برای مثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
سیمُرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عَنقایِ مُغرِب، عَنقا برای مِثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، شلیر، شفترنگ، مالانک، رنگینان، شکیر، تالانه، رنگینا
شَلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانَک، شَلیر، شَفترَنگ، مالانَک، رَنگینان، شَکیر، تالانِه، رَنگینا
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزلۀ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) : همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ. فرخی. بی روان زاید فرزند برهمن در هند جانور روید شکل سترنگ اندر چین. مختاری. بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند شبیه مردم روید بحد چین سترنگ. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 187). باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 187). نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ. جمال الدین عبدالرزاق. رجوع به استرنگ شود، بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شطرنج و شترنگ شود
مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزلۀ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) : همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ. فرخی. بی روان زاید فرزند برهمن در هند جانور روید شکل سترنگ اندر چین. مختاری. بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند شبیه مردم روید بحد چین سترنگ. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 187). باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 187). نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ. جمال الدین عبدالرزاق. رجوع به استرنگ شود، بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شطرنج و شترنگ شود
اورنگ و تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج). بمعنی تخت مرادف اورنگ. (فرهنگ رشیدی) : خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ برآورندۀ نام و فروبرندۀ رنگ. فرخی.
اورنگ و تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج). بمعنی تخت مرادف اورنگ. (فرهنگ رشیدی) : خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ برآورندۀ نام و فروبرندۀ رنگ. فرخی.
فرنگ و اروپا و فرنگستان. (ناظم الاطباء). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). بمعنی فرنگ نیزآمده. افرنگی یعنی فرنگی. (مجمعالفرس) : بیت المقدس ار شد ز افرنگ پر ز خوکان بدنام کی شد آخر آن مسجدمقدس. مولوی. گر کافری میجویدت ور مؤمنی میشویدت این گو برو صدیق شو آن گو برو افرنگ گرد. مولوی. تا نمیرد هیچ افرنگی چنین هیچ ملحد را مبادا این چنین. مولوی
فرنگ و اروپا و فرنگستان. (ناظم الاطباء). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). بمعنی فرنگ نیزآمده. افرنگی یعنی فرنگی. (مجمعالفرس) : بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان بدنام کی شد آخر آن مسجدمقدس. مولوی. گر کافری میجویدت ور مؤمنی میشویدت این گو برو صدیق شو آن گو برو افرنگ گرد. مولوی. تا نمیرد هیچ افرنگی چنین هیچ ملحد را مبادا این چنین. مولوی
معرب آن افرنجه. گروهی است از مردم. (منتهی الارب) ، حلوای گندم دلیده شده. (برهان). دلیدۀ گندم را نیز گویند. (مؤید الفضلاء) ، لوزینه. (برهان). و قیل جنسی که از نان و شکر و روغن راست کنند و آنرا مالیده نامند. (مؤید الفضلاء). رجوع به آفروشه شود. - افروشۀ نان، نانخورش: چند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیان و سوختگان به نشوند و دانند که افروشۀ نان است، باز مجاملتی در میانه بماند. (تاریخ بیهقی ص 331)
معرب آن افرنجه. گروهی است از مردم. (منتهی الارب) ، حلوای گندم دلیده شده. (برهان). دلیدۀ گندم را نیز گویند. (مؤید الفضلاء) ، لوزینه. (برهان). و قیل جنسی که از نان و شکر و روغن راست کنند و آنرا مالیده نامند. (مؤید الفضلاء). رجوع به آفروشه شود. - افروشۀ نان، نانخورش: چند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیان و سوختگان به نشوند و دانند که افروشۀ نان است، باز مجاملتی در میانه بماند. (تاریخ بیهقی ص 331)
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید
به جای فرنگی بکار رود، جمع فرنگان. بازیچه ایست برای کودکان و آن چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بالای آن را - یعنی بلندی آن را - آن قدرکنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید