مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزلۀ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) : همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ. فرخی. بی روان زاید فرزند برهمن در هند جانور روید شکل سترنگ اندر چین. مختاری. بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند شبیه مردم روید بحد چین سترنگ. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 187). باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 187). نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ. جمال الدین عبدالرزاق. رجوع به استرنگ شود، بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شطرنج و شترنگ شود