جدول جو
جدول جو

معنی سطوه - جستجوی لغت در جدول جو

سطوه
(تَ)
رجوع به سطوت شود
لغت نامه دهخدا
سطوه
دشنام دادن، لت زدن (کتک زدن)، نیرو مندی، شکوه
تصویری از سطوه
تصویر سطوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوه
تصویر ساوه
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام دلاور تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سطور
تصویر سطور
سطرها، خطها، رشته ها، رده ها، جمع واژۀ سطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوه
تصویر خطوه
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم، در تصوف گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوه
تصویر ستوه
خسته، درمانده، برای مثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱)
افسرده، ملول، مقابل نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته
به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن
به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
سطح ها، بام ها، روی چیزی ها، در ریاضیات مساحت ها، میزان ها، جمع واژۀ سطح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
وقار، ابهت، قهر، غلبه، حمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
زر سوده و ریزه ریزه، ریزۀ زر، زر خالص، برای مثال فزون زان که بخشی به زائر تو زر / نه ساوه نه رشته برآید ز کان (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
خردل ابیض. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام پهلوانی است تورانی خویش کاموس کشانی که در جنگ رستم کشته شد و او را ساوه شاه نیز میگویند. (برهان). نام پهلوانی بود کشانی او را ساوه شاه نیز میگفته اند ودر دست رستم کشته شد. (آنندراج). نام مبارزی قرابت کاموس که رستمش کشته. (شرفنامۀ منیری) :
یکی خویش کاموس بد ساوه نام
سرافراز و بر جای گسترده کام.
فردوسی.
وز ایرانیان نامور مرد چند
بدژ ماند با ساوۀ ارجمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهر قدیم مرکز شهرستان ساوه است. این شهر در 50 درجه و 18 دقیقۀ طول شرقی گرینویچ و 35 درجه و یک دقیقۀ عرض شمالی در ارتفاع 960 متر در 140 کیلومتری جنوب باختر تهران و 90 هزارگزی شمال باختر قم واقع گردیده است. موقعیت طبیعی شهر جلگه و انتهای تپۀ دام چلی. هوای آن معتدل مایل بگرمی است. آب شهر از رودخانه های مزدقانچای و قره چای و قنوات خیرآباد و اسکندرآباد تأمین میگردد ولی بطور کلی ساوه کم آب است زیرا آبهای مذکور در خارج شهر بمصرف زراعت میرسد. اکثر خانه های معتبر ساوه دارای آب انبار و در حدود 25 آب انبار عمومی بزرگ نیز دارد که در زمستان پر شده و تا مدتی آب محله را تأمین مینماید. ساوه یکی از شهرهای قدیمی ایران بوده، زمانی که سد معروف قره چای سالم بوده آبادی اطراف بیش از حال وخود شهر نیز از آب استفاده می نموده است. شهر قدیم خراب شده ولی آثار قلاع و باروی آن مشاهده میشود. چند خیابان جدید در سالهای اخیر احداث شده که هنوز طرفین خیابان ساختمان نشده و نیمه کاره است. بازار سرپوشیدۀ ساوه از طرف شمال بخیابان سلمان ساوجی و از طرف جنوب بمیدان بزرگ منتهی می گردد. در شهر ساوه یک دبیرستان و 5 دبستان وجود دارد. ابنیۀ قدیم ساوه یکی مسجد جامع است که در زمانی در مرکز شهر قدیم بوده حالیه در خارج شهر جدید مشاهده میشود چنانچه در نگاهداری آن توجه نشود رو بخرابی است. دیگر مسجد میدان بزرگ است که مطابق کتیبۀ سردر سال 924 هجری قمری به امر شاه اسماعیل بهادرخان بوسیلۀ خواجه شمس الدین محمد بنا شده است. بنای امام زاده های شاهزاده اسحاق، شاهزاده حسین، امام زاده یحیی، سید ابورضا، سید بشیر نسبتاً قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). شهر نیکوئیست در میان ری و همدان و نزدیک وی شهر دیگر موسوم به آوه یافت شود، اهالی ساوه سنی شافعی و اهالی آوه شیعۀ امامی میباشند. در بین این دو دو فرسخ مسافت است. (معجم البلدان). حد اول قم از ناحیت همدان است تامیلادجرد که آن ساوه است. (تاریخ قم ص 26). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است، یکی ازپادشاهان عجم اتفاقاً که بر آن بگذشت در جوانب آن دریاچه صید کردن خوش یافت بفرمود تا آن آب را بگشادندو کوشکی بدان موضع بنا کردند و ببالای آن بر آمد آثار کهنه و قدیمه دید گفت این نشانها و علامت ها و اثرهاچیست یکی از حاضران گفت بزبان ایشان خد بود پس آن موضع را بود نام نهادند و تا بدین وقت آبادان است و برخی، از بعض روات عجم حکایت کند که اول موضعی که از مواضع رساتیق ساوه و حوالی آن بنا نهادند آبه بود و بیب بن جودرز آن را بنا کرده و سبب بنای آن آن بود که کیخسرو بدانجا رسید و آن دریاچه ای بود و در موضع و جای آبه آبی پاکیزه و صافی بود بدان آب فرود آمد و بزبان عجم گفت که بدین آب ساای افا استی یعنی این آب محتاجست بسایه ای و بنایی و عمارتی پس آبه را بقول کیخسرو که گفت آب آبه نام کردند و گویند که بیب بن جودرز از کیخسرو خواست که بدانجا عمارتی کنند و بنایی. کیخسرو او را دستوری داد پس بیب کریۀ آبه را بنا کردبه اذن و اجازت کیخسرو و گویند که چون بیب بن جودرز در صحبت کیخسرو از بلاد ترک باز گردید در صحرایی بلنداز صحاری و مواضع قم فرود آمد و بدان صحرا هیچ عمارتی و بنایی نبود پس بیب آبه را بنا کرد و میلادبن جرجین میلادجرد و بعضی گویند که ابتدای بنای رستاق ساوه در ایام کیخسرو بود و آن چنان بود که چون کیخسرو و بهمدان فرود آمد و همدان را زینستان ایرانشهر نام بودیعنی خزینۀ سلاحها و مالهای این همدان را بمالی از آل کردام ستده بودند و هیچکس دیگر را با آن کاری نبودو مراد از آل کردام، رستم بن کردام است و او را سی و دو برادر بوده اند، راوی گوید که در آن روزگار بجبال بغیر از همدان و ری و اصفهان شهر دیگر نبوده است پس چون کیخسرو از همدان برخاست و بجانب افراسیاب عزیمت کرد در طلب خون پدرش سیاوش چون بزرقار رسید و این زرقار بزبان عجم اسفید نام بود نظر کرد با ساوه و قم ودر آن حال هر دو دریا یکی بودند. رجوع به تاریخ قم ص 79، 80، 81 و 82 و رجوع به آبه شود: شهرکیست (از جبال) انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. (حدود العالم).
چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه
شد بوی و بها از همه بویی و بهایی.
منوچهری.
تفاح جان و گلشکر عقل شعر اوست
کاین دوبساوه هست سپاهان شناسمش.
خاقانی.
ملک ملکان مجوس آمده اند از شرق یعنی زمین پارس از آوه و ساوه تا بیت المقدس. (انجیل متّی ترجمه دیاتسارون)
رستاق ساوه، مراد به رستاق ساوه شهرستان ساوه نیست که از کورۀ همدان است بلکه غیر آن است و الیوم شهری است که آن را میلادجرد میخوانند و این دو رستاق ساوه میخوانند یکی از رستاق اصفهان بوده است و آن دیگر از همدان و حد این هر دو رستاق بیکدیگر متصل است و هر دو را ساوه میخوانند و فرق میان ایشان به اصفهان و همدان است و چنین گویند که ساوۀ اصفهان و ساوۀ همدان و مثل این بسیار است. (تاریخ قم ص 57)
نام شهر مشهور و معروف در عراق و گویند دریاچه ای در آنجا بود که هر سال یک کس در آن غرق میکردند تا از سیلان ایمن میبودند و در شب ولادت سرور کاینات آن دریاچه خشک شد. (برهان) (آنندراج). نام ولایتی است در عراق نزدیک آوه. گفته اند که سابقاً اهالی آوه شیعی بوده اند و نهری مابین آنهاست پل آن هفت طاق دارد ازبناهای اتابک شیرگیر در کمال استحکام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
زر خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. (برهان). ریزۀ زر. (شرفنامۀ منیری). زر خالص که شکسته و ریزه ریزه بود و آن را ساو نیز گویند. (جهانگیری). زر ساوه، زر خرد باشد چون گاورس و کوچکتر. (صحاح الفرس). ریزۀ زر. (رشیدی) :
فزون زآنکه بخشی بزایر تو زر
نه ساوه نه رسته برآید ز کان.
فرالاوی.
نرگسی خوشبوی دارد زرّ ساوه در دهن
لالۀ خودروی دارد مشک سوده در کنار.
تاج المآثر (از جهانگیری).
رجوع به ساو شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) :
یکی جادویی بود نامش ستوه
گذارنده راه و نهفته پژوه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
یک گام. اسم است بر وزن فعله برای مره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطاء:
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
سوزنی.
خطوه بر خطوه زآن محیط گذشت
قطره بر قطره هرچه بود نوشت.
نظامی.
شنیدم که پیری براه حجاز
بهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی.
، میان دو گام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطوات، خطوات، خطی ̍
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
میان دو گام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطوات، خطی
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
یکذراع و نصف ذراع است. (ابن جبیر). رجوع به خطوه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ / سُ وَ)
خرسندی و بی غمی. اسم است تسلی را. (منتهی الارب). خرسندی. شادی. بی غمی. اسم است مر تسلی را. (ناظم الاطباء) ، فراخی زندگانی. سنوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سهوه
تصویر سهوه
پستو، خرسنگ، درپوشه، خوان، سه پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
حمله کردن و غلبه یافتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
زر خالص، ریزه زر
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو گاو، گام رهرو زبانزد سوفیگری، دو سخن نزدیک گام قدم، گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند، جمع خطوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطول
تصویر سطول
جمع سطل، دولک ها دولکان ستل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطور
تصویر سطور
جمع سطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
جمع سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوه
تصویر سنوه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوه
تصویر سلوه
خرسندی، فراموشی، سرگرمی، بی اندوهی آسود گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
((سَ وَ))
حمله کردن، غلبه یافتن، حمله، قهر، غلبه، وقار، ابهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
((سُ))
جمع سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطور
تصویر سطور
((سُ))
جمع سطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوه
تصویر ستوه
((سُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، استوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساوه
تصویر ساوه
((وَ))
براده طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوه
تصویر خطوه
((خُ وِ))
گام، قدم، جمع خطوات
فرهنگ فارسی معین