جدول جو
جدول جو

معنی سرگردا - جستجوی لغت در جدول جو

سرگردا
سرگیجه، دوار سر
تصویری از سرگردا
تصویر سرگردا
فرهنگ فارسی عمید
سرگردا(سَ گَ)
سرگیجش. سرگیجه. مرض دوار. (انجمن آرا). گردش سر. (زمخشری). سرگیجه و آن علتی است آدمی را و بعربی دوار خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سرگردا
سر گردانی حیرت، حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا دور سر او میچرخند دوار سر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
گم گشته، آواره، در به در، بی خانمان، سرگشته، حیران، گیج، واله، مستهام، هامی، کالیو، خلاوه، پکر، آسیون، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، کالیوه، گیج و ویج، آسمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگردانی
تصویر سرگردانی
سرگشتگی، حیرت، آوارگی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گَ)
سراسیمه و حیران و پریشان. (آنندراج). حیران. (ربنجنی) (ترجمان القرآن) :
بدین در پایۀ حیوان بماند
بظلمت خوار و سرگردان بماند.
ناصرخسرو.
راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند ما راه نمی بردیم. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
تا که بگزید مر ورا یزدان
خصم چون آسیاست سرگردان.
سنایی.
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس.
انوری.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 413).
خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت
راه ننمود که بر چشمۀ حیوان برسم.
خاقانی.
بسان اشتر دولاب گشته سرگردان
نه از نهایت کار آگه و نه از آغاز.
ظهیرالدین فاریابی.
ز مدهوشی دلش حیران بمانده
در آن بازیچه سرگردان بمانده.
نظامی.
همه هستند سرگردان چو پرکار
پدیدآرندۀ خود را طلبکار.
نظامی.
عقل در عشق تو سرگردان بماند
جسم و جان در روی تو حیران بماند.
عطار.
چون بدیدم آفتاب روی او
بر مثال ذره سرگردان شدم.
عطار.
ای صوفی سرگردان در بند نکونامی
تا درد نیاشامی زین درد نیارامی.
سعدی.
من فتاده بدست شاگردان
به سفر پای بند و سرگردان.
سعدی.
پیوسته چوعاشقی دلتنگ بر روی اصفهان سرگردان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12).
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند.
حافظ.
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست واو از بوی گیسویت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگردانی
تصویر سرگردانی
سر گشتگی حیرانی، آوارگی دربدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
((~. گَ))
سرگشته، آواره
فرهنگ فارسی معین
آواره، دربه در، ولو، ویلان، بی خانمان، حیران، سرگشته، گیج، متحیر، مضطرب، واله، بلاتکلیف، سلندر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
تجوّلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرگردانی
تصویر سرگردانی
Bewilderment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
Errant, Wanderer, Wandering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errant, vagabond, de manière trébuchante
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
kaybolan, gezgin, dolaşan, tökezleyerek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سرگردان، زرشکی، سرگردانان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سرگردان , آوارہ گرد , ٹھوکر کھاتے ہوئے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
পথভ্রষ্ট , ভবঘুরে , ভ্রমণকারী , আছাড় খেতে খেতে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
หลงทาง , คนพเนจร , เร่ร่อน , สะดุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
potayapo, mzungu, hutembea, kwa kuteleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
भटकता हुआ , भटकने वाला , भटकते हुए , ठोकर खाते हुए
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
彷徨う , 放浪者 , 放浪する , つまずいて
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
תועה , נוֹדֵד , בצורה מת stumbling
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
헤매는 , 방랑자 , 방황하는 , 넘어지면서
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
tersesat, pengembara, mengembara, dengan tersandung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
zwervend, zwerver, struikelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabundo, de manera tropieza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabondo, inciampando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabundo, de maneira tropeçando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
漂泊的 , 流浪者 , 跌跌撞撞地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
błądzący, wędrowiec, potykając się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблукалий , мандрівник , блукаючий , спотикаючись
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
umherirrend, Wanderer, wandernd, stolpernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблудший , странник , блуждающий , спотыкаясь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرگردانی
تصویر سرگردانی
недоумение
دیکشنری فارسی به روسی