جدول جو
جدول جو

معنی سرسم - جستجوی لغت در جدول جو

سرسم
نوعی سبزی خودرو، پونه ی آبی، سکندری، عدم تعادل اسب در اثر برخورد به مانعی و سقوط آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرسام
تصویر سرسام
التهاب مغز سر و غشای آنکه با تشنج و پریشان حواسی همراه است، ورم سر یا دماغ، مننژیت، حالت آشفتگی و بی خودی و پریشان حواسی شبیه دیوانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
روباه
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، ذئب، سرحان، اغبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروم
تصویر سروم
سرم ها، تسمه ها، دوال ها، جمع واژۀ سرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برسم
تصویر برسم
شاخه های بریده شدۀ درخت انار، مورد، سرو و مانند آنکه موبدان زردشتی هنگام اجرای برخی مراسم مذهبی به دست می گیرند، برای مثال سر و تن بشوییم و برسم به دست / چنان چون بود مرد یزدان پرست (فردوسی - ۴/۳۱۱) . از جمله شرایط برسم به دست گرفتن پاکیزگی تن و لباس است
فرهنگ فارسی عمید
محلی در زورخانه که مرشد در آنجا می نشیند و هماهنگ با حرکات ورزشکاران ضرب می گیرد و آواز می خواند، جایی که درویشان و قلندران گرد هم جمع شوند، خانقاه، کنایه از قهوه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریم
تصویر سریم
فلزی شبیه آهن، قابل تورق و مفتول شدن که در مقابل حرارت با شعلۀ درخشان می سوزد و از آن توری چراغ درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
کنجد، دانۀ کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسم
تصویر پرسم
آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد، برای مثال نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - پرسم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگم
تصویر سرگم
کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد، سرگردان، حیران، سردرگم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سُ)
جمع واژۀ رسم
لغت نامه دهخدا
(حِ سِ / حَ سَ)
زهر. (منتهی الارب). سم، مرگ. (منتهی الارب). موت، گوشه. (منتهی الارب). زاویه
لغت نامه دهخدا
(خَ سُ)
قردمانا. (از بحر الجواهر). رجوع به قردمانا شود، سم خر
لغت نامه دهخدا
(تُ سُ)
ترشم. نام مسهلی است. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نشان چیزی بنگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نشان سرای جستن و نظر کردن بسوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سرای درنگریستن و نشانهای آنرا نظر کردن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، نظر کردن. بنا کننده و کننده که کجا بنا یا کنده شود. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، درس دادن و بیاد آوردن: ترسم هذه القصیده، یعنی درس بگو آنرا و بیاد آر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تذکر چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(پَ سُ)
آردی را گویند که بر خمیر پاشند تا برجای نچسبد. (برهان). آرد خشکی که بر رغیف نان پاشند. اوروا:
نمک گشت چون سرکه رویش سیاه
خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
از کلمه برسمن اوستایی و مشتق از برز بمعنی بالش و نمو. (از یادداشت بخط مؤلف). شاخه های بریدۀ درخت است که هریک را در پهلوی تاک و در فارسی تای گویند و باید که از رستنی باشد نه از فلز و از درختی پاکیزه و متأخران گویند از انار باید باشد و مراد از رسم برسم گرفتن که در ایران قدیم بسیار است و دعا خواندن، اظهارسپاس کردن است نعمتهای خداوند را از نباتات که مایۀ تغذیه است. شاخه های باریک به درازای یک وجب که از درخت انار ببرند و رسم بریدنش چنین است که اول برسم چین را که کاردی است و دستۀ او هم آهن است پادپادی کنند، یعنی شست و شو دهند، پس زمزمه نمایند، و زمزمه دعایی را گویند که پارسیان بهی کیش یزدانی در وقت شستن تن و خوردن خوردنی و در جمیع عبادات بر زبان رانند، آنگاه برسم را ببرند همچنین پس از بریدن برسم دان را پادپادی کنند. و اندکی از برسم که چیده اند بلندتر باشد و برسم را درون آن نهند هرگاه که خواهند نسکی از نسکهای زند بخوانند یا عبادت کنند یا تن شویند یا چیزی خورند چند دانه از به رسم بجهت آن کار معین است که از برسمدان بدر آورند و بدست گیرند بجهت خواندن نسک وندیداد سی و پنج عدد در دست گیرند و چون یک بار آن نسک خواندند آن برسمها باطل شوند و برای خواندن نسک یشت بیست و چهار به رسم بدست گیرند و هنگام خوردنی و خوردن پنج برسم بدست گیرند و از شرائط به رسم بدست گرفتن، پاکیزگی تن و لباس است. (آنندراج) (انجمن آرا). چیزی است که مغان در وقت پرستش آتش و جز آن بدست گرفته پرستند. (شرفنامۀ منیری) :
بدو گفت شاه آنچه داری بیار
خورش نیز با برسم آید بکار.
فردوسی.
سر وتن بشوییم برسم بدست
چنان چون بود شاه یزدان پرست.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری).
ز دستور پاکیزه برسم بجست
دو رخ را بآب دو دیده بشست.
فردوسی.
یکی ژند و وست آر با برسمت
بگو پاسخ از هرچه وا پرسمت.
فردوسی.
و رجوع به الجماهر ص 67 و فرهنگ ایران باستان ص 271 و یشتها ج 1 ص 32، 160 و 556 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی شود.
- باژ و برسم، باژ، دعاهای مختصر که زرتشتیان آهسته بر زبان رانند و برسم دسته های بریدۀ درخت که به هنگام غذا خوردن به دست گیرند و مجموع، علامت اظهار ستایش بود از نعمتهای خداوند. رجوع به باژ و باژ گرفتن شود.
- برسم بدست یا بمشت، کسی که برسم به دست دارد:
نهادند خوان پیش یزدان پرست
گرفتند پس باژ و برسم بدست
پس ایزدگشسب آنچه اندرز بود
بزمزم همی گفت و موبد شنود.
فردوسی.
پرستندۀ آذر و زردهشت
همی رفت با باژ و برسم بمشت
چواز دور جای پرستش بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید.
فردوسی.
فرود آمد از اسب برسم بدست
بزمزم همی گفت و لب را ببست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قله کوهی است که خط سرحدی ایران و عراق از قلۀ آن عبور میکند. (از جغرافیای غرب ایران ص 135)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ)
سرسام زده. مبتلی به سرسام. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به سرسام شود
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع درویشان خانقاه، اطاقی چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه بر پا می کردند و آنرا با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین شمشاد کشکول و غیره) می آراستند و شبها از واردین پذیرایی می کردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار به تدریج وادار به کندن جامه ها می کردند تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمودند و اشیا سردم را مالک می شد، (زور خانه) محلی سگو مانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. یا کاسه سردم. ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
در آیین زردشتی شاخه های بریده درختی که هر یک از آنها را در زبان پهلوی (تاک) و (تای) گویند. در اوستای موجود سخنی نیست که دال براین باشد شاخه های مزبور را از چه درختی باید تهیه کرد. فقط در یسنای 25 بند 3 اشاره شده که برسم باید از جنس یعنی رستنیها و گیاهان باشد ولی در کتب متاء خران آمده است که برسم باید از درخت انار چیده شود. رسم برسم گرفتن در ایران بسیار قدیم است و منظور از برسم بدست گرفتن و دعا خواندن همان سپاس بجای آوردن نسبت به تنعم از نباتات است که مایه تغذیه انسان و چهار پا و وسیله جمال طبیعت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
شیز آپنوس (آبنوس) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
سالوسی مرد مفریبی ظاهر پرستیدن، سالوسی کردن، ظاهر پرستی، سالوسی، جمع ترسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسم
تصویر پرسم
آردی که بر خمیر پاشند تا بر جای نچسبد اوروا: (نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا شود و خلل دماغ ظاهر میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگم
تصویر سرگم
بی ابتدا و انتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطم
تصویر سرطم
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروم
تصویر سروم
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
کنجد از گیاهان کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ سَ))
شاخه بریده ای (انار یا گز) که مؤبدان زرتشتی به هنگام نیایش در دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسام
تصویر سرسام
((سَ))
هذیان، مننژیت، سردرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردم
تصویر سردم
((~. دَ))
قهوه خانه، محلی که در آن درویشان گرد هم می آیند، خانقاه، جایی در زورخانه که مرشد متناسب با حرکات ورزشکاران ضرب می زند و می خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسم
تصویر ترسم
((تَ رَ سُّ))
ظاهر پرستیدن، سالوسی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برسم
تصویر برسم
فطیر
فرهنگ واژه فارسی سره