جدول جو
جدول جو

معنی سردوشی - جستجوی لغت در جدول جو

سردوشی
نوار پارچه ای باریکی که روی دوش لباس نظامیان دوخته می شود برای تعیین درجۀ آنان، پاگون
فرهنگ فارسی عمید
سردوشی
(سَ)
پارچه ای باریک که نظامیان بر دو دوش جامه دوزند و روی آن درجۀ نظامی را نصب کنند. پاگون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سردوشی
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سردوشی
پاگون، پارچه باریکی روی شانه لباس های نظامی برای نصب درجه
تصویری از سردوشی
تصویر سردوشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردوزی
تصویر زردوزی
عمل زردوز، هنر دوختن و نقش و نگار کردن بر پارچه و جامه با تارهای زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدروشی
تصویر بدروشی
بدرفتاری، بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده، بخت، طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپوشه
تصویر سرپوشه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخوشی
تصویر سرخوشی
خوشحالی، سرور، سرمستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگوشی
تصویر سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
پوشیدن سر، رازداری
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در گوش کسی آهسته سخن گفتن. (آنندراج) (غیاث). نجوی:
تا دگر بر سرم چه می آرد
زلف او باز گرم سرگوشی است.
عنایت خان آشنا (از آنندراج).
- سرگوشی کردن، نجوی کردن. به خفی رازی گفتن
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَ / خُ)
سرور و نشأۀ شراب، مستی به اعتدال. (غیاث) (آنندراج) :
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، نیم مستی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از یاد رفتگی نسیان مقابل یاد ذکر یا بباد فراموشی دادن 0 کاملا از یاد بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا، قدر، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرطوشی
تصویر طرطوشی
منسوب به شهر طوطوشی از مردم طرطوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگوشی
تصویر ورگوشی
گوشوری که بگردن رسد: شنف ورگوشی (السامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
مغلوب کردن، فرونشاندن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگوشی
تصویر خرگوشی
منسوب به خرگوش خواب خرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت و عمل ساقدوش بودن شاهبالایی، قرین بودن نظیر بودن، رفاقت همدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگوشی
تصویر درگوشی
زیر گوشی، بیخ گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای باریک که نظامیان بر دو دوش جامه دوزند و روی آن را درجه نظامی نصب کنند پاگون: برق سردوشیهای او چشمها را خیره کرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
((~. نِ وِ))
تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
((~. دَ))
سرسری، ناقص
فرهنگ فارسی معین
نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سالاری، مهتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا و قدر، قسمت، تقدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی
متضاد: خماری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همهمه، زمزمه، آهسته صحبت کردن
دیکشنری اردو به فارسی