روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر، برای مثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی - ۶۱)، در علم فیزیک اشعه پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر، برای مِثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی - ۶۱)، در علم فیزیک اشعه پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
مرکب است از ’سر’ و ’بای’ صله و لفظ ’تو’ به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است، ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج) ، آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز بمعنی محیل و مکار. (آنندراج)
مرکب است از ’سر’ و ’بای’ صله و لفظ ’تو’ به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است، ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج) ، آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز بمعنی محیل و مکار. (آنندراج)
شعاع. (برهان) (زمخشری). روشنائی. (برهان). ضوء. (زمخشری). تاب. سنا. (دهار). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. (برهان) (غیاث اللغات). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا، پرتو روشنائی. (زمخشری). عب ء، پرتو آفتاب. (منتهی الارب) : چو شب پرنیان سیه کردچاک منور شد از پرتو هور خاک. فردوسی. در صدر مجلس منقله ای نهاد و حواشی آن بخانه های مربع و مسدّس و مثمن و مدوّر مقسم گردانیده که پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). سایۀ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان... (گلستان). و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده و شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندهد. (گلستان). گر روی پاک و مجرد چو مسیحا بفلک از فروغ تو بخورشید رسد صد پرتو. حافظ. در هر دلی که پرتو خورشید عشق گشت خورشید عقل بر سر دیوار میرود. عمادی. ، آسیب. صدمه. (برهان) ، عکس. انعکاس. نور. نور منعکس: ز نور او تو هستی همچو پرتو وجود خود بپرداز و تو او شو. ناصرخسرو (روشنایی نامه چ تقوی ص 523). کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. سعدی. پرتو نور از سرادقات جلالش از عظمت ماورای فکرت دانا. سعدی. ، اثر. تأثر: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. سعدی. - پرتو افکندن، درخشیدن. انعکاس. - پرتوکردن، در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن. - امثال: چراغ در پرتو آفتاب رونقی ندارد
شعاع. (برهان) (زمخشری). روشنائی. (برهان). ضوء. (زمخشری). تاب. سنا. (دهار). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. (برهان) (غیاث اللغات). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا، پرتو روشنائی. (زمخشری). عَب ء، پرتو آفتاب. (منتهی الارب) : چو شب پرنیان سیه کردچاک منور شد از پرتو هور خاک. فردوسی. در صدر مجلس منقله ای نهاد و حواشی آن بخانه های مربع و مسدّس و مثمن و مدوّر مقسم گردانیده که پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). سایۀ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان... (گلستان). و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده و شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندهد. (گلستان). گر روی پاک و مجرد چو مسیحا بفلک از فروغ تو بخورشید رسد صد پرتو. حافظ. در هر دلی که پرتو خورشید عشق گشت خورشید عقل بر سر دیوار میرود. عمادی. ، آسیب. صدمه. (برهان) ، عکس. انعکاس. نور. نور منعکس: ز نور او تو هستی همچو پرتو وجود خود بپرداز و تو او شو. ناصرخسرو (روشنایی نامه چ تقوی ص 523). کلیمی که چرخ فلک طور اوست همه نورها پرتو نور اوست. سعدی. پرتو نور از سرادقات جلالش از عظمت ماورای فکرت دانا. سعدی. ، اثر. تأثر: پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. سعدی. - پرتو افکندن، درخشیدن. انعکاس. - پرتوکردن، در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن. - امثال: چراغ در پرتو آفتاب رونقی ندارد
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 399 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد. محصول آن غلات، برنج و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نشانۀ اختصاری از حروف اول کلمات سنترال تریتی ارگانیزیشن. (فرهنگ فارسی معین). نشانۀ اختصاری آن ’سنتو’ است. سازمانی است که از سال 1955 م. تأسیس گردید و کشورهای ایران، پاکستان، ترکیه، انگلستان در آن عضویت داشتند. (از فرهنگ فارسی معین)
نشانۀ اختصاری از حروف اول کلمات سنترال تریتی ارگانیزیشن. (فرهنگ فارسی معین). نشانۀ اختصاری آن ’سنتو’ است. سازمانی است که از سال 1955 م. تأسیس گردید و کشورهای ایران، پاکستان، ترکیه، انگلستان در آن عضویت داشتند. (از فرهنگ فارسی معین)
سغدو (همین ماده) ، معرب آن ’سختور ’الطبیخ 53’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). روده ای را گویند که آن را با گوشت و برنج و مصالح پرکرده بر روغن بریان کرده باشند. (برهان) (غیاث). چرب روده را گویند که بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که آن را پا
سغدو (همین ماده) ، معرب آن ’سختور ’الطبیخ 53’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). روده ای را گویند که آن را با گوشت و برنج و مصالح پرکرده بر روغن بریان کرده باشند. (برهان) (غیاث). چرب روده را گویند که بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که آن را پا
سازمان پیمان آسیای جنوب غربی یا پیمان مانیل. این پیمان در سال 1954 بین دولت های امریکا، استرالیا، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند در مانیل پایتخت فیلیپین بسته شد. هدف این پیمان همکاری اقتصادی و نظامی بوده است
سازمان پیمان آسیای جنوب غربی یا پیمان مانیل. این پیمان در سال 1954 بین دولت های امریکا، استرالیا، بریتانیا، پاکستان، تایلند، فرانسه، فیلیپین و نیوزلند در مانیل پایتخت فیلیپین بسته شد. هدف این پیمان همکاری اقتصادی و نظامی بوده است
سازمان پیمان مرکزی. اعضای این پیمان ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد
سازمان پیمان مرکزی. اعضای این پیمان ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد