جدول جو
جدول جو

معنی سربندر - جستجوی لغت در جدول جو

سربندر
(سَ بَ دَ)
ایستگاهی است میان مرغزار و بندر شاهپور راه آهن جنوب ایران و در 915هزارگزی تهران قرار گرفته است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربند
تصویر سربند
آنچه به سر ببندند، روسری زنان، شال و دستار که مردان به سر ببندند، آنچه با آن سر چیزی را ببندند، کنایه از موقع، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزنده
تصویر سرزنده
سر حال، سرخوش، شادمان، بانشاط، معروف، نامدار، متنفذ، سردسته، بزرگ تر صنف یا طایفه، سرجنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامندر
تصویر سامندر
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سمندور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
کسی که خر کرایه می داد، نگهبان خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسراندر
تصویر پسراندر
ناپسری، پسر همسر شخص از همسر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربنده
تصویر چربنده
برتری دارنده، دارای فزونی و برتری، برای مثال به یک جو که چربنده شد سنگ خام / بدان خشکی اش چرب کردند نام (نظامی۶ - ۱۰۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
سرافراز، سرفراز، مفتخر، با افتخار
سربلند ساختن: کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
سربلند شدن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند کردن: کنایه از سربلند گردانیدن
سربلند گشتن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروبند
تصویر سروبند
عهد، زمان، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
پنبه یا جامه و یا چوبی که بر دهانۀ شیشه فروبرند تا مظروف از ریختن و تباهی مصون ماند. آنچه بر سرظرفی چرمین یا از شیشه و غیره بندند از جامه و چرم و غیره. (یادداشت مؤلف) ، اختیار (؟) وآگاهی راز، کوچه بند. (غیاث) (آنندراج) ، عصابه که زنان بر سر بندند. (آنندراج). عصابه. (ربنجنی) (دهار). معصب. (ملخص اللغات حسن خطیب). تاج. (یادداشت مؤلف). عمامه:
یکی خوب سربند پیکر بزر
بیابد از این رنج فرجام بر.
فردوسی.
یکی شاره سربند پیش آورید
همه تار و پود اندر او ناپدید.
فردوسی.
زپور بهو چون شنید آگهی
فرستاد سربند و مهر شهی.
اسدی.
افتاد چنانکه دانه از کشت
سربند قصب به رخ فروهشت.
نظامی.
گر او را دعوی صاحب کلاهی است
مرا نیز از قصب سربندشاهی است.
نظامی.
دامک و سربند بگویم که چیست
نام یکی آفت و دیگر بلا.
نظام قاری (دیوان البسه ص 107)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
ده بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 210 تن سکنه است. آب از رود خانه قره سو و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربند
تصویر سربند
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبندر
تصویر شهبندر
رئیس بازرگانان، رئیس بندر، بندر آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
هر چیز استوانه ای شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکنده
تصویر سرکنده
آنکه سرش را کنده و بریده باشند: مرغ سر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگنده
تصویر سرگنده
با نفوذ، کله بزرگ، متمول، کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
مفتخر، عالی مرتبه، سرافراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
سرافرازی افتخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربمهر
تصویر سربمهر
ممهور، سربسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربودن
تصویر سربودن
برتر بودن، شهیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
از سالامندرا یونانی آذرشین از جانوران جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابنده
تصویر سابنده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربزیر
تصویر سربزیر
با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
((سُ دَ))
سر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرزنده
تصویر سرزنده
((~. زِ دَ یا دِ))
شادمان، سرحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
((~. بُ لَ))
سرافراز، آبرومند، عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
((لَ))
لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر که در اصطلاح سرسیلندر گویند می راند و در آن متراکم می کند، نوعی کلاه استوانه ای دراز که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربنده
تصویر خربنده
((خَ بَ دِ))
نگاهبان خر، خرکچی، کسی که خر را کرایه دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسراندر
تصویر پسراندر
((~. اَ دَ))
پسندر، ناپسری، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربند
تصویر سربند
((~. بَ))
روسری زنان، شال و دستار مردانه، آن چه سر را با آن ببندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
افتخار
فرهنگ واژه فارسی سره
پارچه ای بلند و مستطیل شکل که زنان پس از بستن روسری به دور
فرهنگ گویش مازندرانی