معنی سرزنده - فرهنگ فارسی عمید
معنی سرزنده
- سرزنده
- سر حال، سرخوش، شادمان، بانشاط، معروف، نامدار، متنفذ، سردسته، بزرگ تر صنف یا طایفه، سرجنبان
تصویر سرزنده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سرزنده
سرزنده
- سرزنده
- سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان
فرهنگ لغت هوشیار