جدول جو
جدول جو

معنی سربلند - جستجوی لغت در جدول جو

سربلند
سرافراز، سرفراز، مفتخر، با افتخار
سربلند ساختن: کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
سربلند شدن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند کردن: کنایه از سربلند گردانیدن
سربلند گشتن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
فرهنگ فارسی عمید
سربلند
(سَ بُ لَ)
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی:
سربلندان چون به مخدومی رسند
خادمی را خاک پست خود کنند.
خاقانی.
سربلندیم هست و تاج و سریر
نبود هیچ سربلند حقیر.
نظامی.
گر به سمع تو دلپسندشود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
، بلند. عالی:
ولی دارم اندیشه ای سربلند
که بر صید شیران گشایم کمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سربلند
مفتخر، عالی مرتبه، سرافراز
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
فرهنگ لغت هوشیار
سربلند
((~. بُ لَ))
سرافراز، آبرومند، عالی
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
فرهنگ فارسی معین
سربلند
سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر
متضاد: سرافکنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربلند شدن
تصویر سربلند شدن
کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلند کردن
تصویر سربلند کردن
کنایه از سربلند گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر لدن
تصویر سر لدن
راز الٰهی، سرّ لدنّی برای مثال تا که در هر گوش نآید این سخن / یک همی گویم ز صد سرّ لدن (مولوی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
جایی در گرمابه که در آنجا لباس های خود را از تن درآورند و به داخل حمام بروند، بینه، رخت کن سر حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
سرافرازی، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
پادراز، حیوانی که پاهای دراز دارد، مثل شتر، اسب و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروبند
تصویر سروبند
عهد، زمان، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلند ساختن
تصویر سربلند ساختن
کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربند
تصویر سربند
آنچه به سر ببندند، روسری زنان، شال و دستار که مردان به سر ببندند، آنچه با آن سر چیزی را ببندند، کنایه از موقع، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
دهی است از دهستان فریمان شهرستان مشهد. دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
ستور که قوائم بلند دارند چون اشتر و استر و اسب و خر. مقابل کوتاه پا چون گوسفند و بز و میش
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرغی که درخت را با منقار خود سوراخ کند و دارکوب نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
ده بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 210 تن سکنه است. آب از رود خانه قره سو و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ لَ)
بسیار بلند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
پنبه یا جامه و یا چوبی که بر دهانۀ شیشه فروبرند تا مظروف از ریختن و تباهی مصون ماند. آنچه بر سرظرفی چرمین یا از شیشه و غیره بندند از جامه و چرم و غیره. (یادداشت مؤلف) ، اختیار (؟) وآگاهی راز، کوچه بند. (غیاث) (آنندراج) ، عصابه که زنان بر سر بندند. (آنندراج). عصابه. (ربنجنی) (دهار). معصب. (ملخص اللغات حسن خطیب). تاج. (یادداشت مؤلف). عمامه:
یکی خوب سربند پیکر بزر
بیابد از این رنج فرجام بر.
فردوسی.
یکی شاره سربند پیش آورید
همه تار و پود اندر او ناپدید.
فردوسی.
زپور بهو چون شنید آگهی
فرستاد سربند و مهر شهی.
اسدی.
افتاد چنانکه دانه از کشت
سربند قصب به رخ فروهشت.
نظامی.
گر او را دعوی صاحب کلاهی است
مرا نیز از قصب سربندشاهی است.
نظامی.
دامک و سربند بگویم که چیست
نام یکی آفت و دیگر بلا.
نظام قاری (دیوان البسه ص 107)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ لَ)
سرفرازی. مقابل سرافکندگی. مفاخرت. مباهات:
تاج را سربلندی از سر تست
بخت را پایگاهی از در تست.
نظامی.
گرچه بهرام سربلندی داشت
دانش و تیغ و زورمندی داشت.
نظامی.
فراخی باد از اقبالش جهان را
ز چترش سربلندی آسمان را.
نظامی.
لیلی ز سریر سربلندی
افتاده به چاه دردمندی.
نظامی.
برآستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.
حافظ.
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
سرافرازی افتخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظربلند
تصویر نظربلند
بلند نظر، مقابل کوته نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرولند
تصویر غرولند
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض غرغر غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربودن
تصویر سربودن
برتر بودن، شهیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابلند
تصویر پابلند
انسان یا حیوانی که پای بلند دارد پادراز مقابل پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربند
تصویر سربند
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربینه
تصویر سربینه
((~. نَ یا نِ))
رخت کن حمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرولند
تصویر غرولند
((غُ رُّ لُ))
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظربلند
تصویر نظربلند
((~. بُ لَ))
دارای طبع غنی، دارای سعه صدر، مقابل نظرتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربند
تصویر سربند
((~. بَ))
روسری زنان، شال و دستار مردانه، آن چه سر را با آن ببندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربلندی
تصویر سربلندی
افتخار
فرهنگ واژه فارسی سره
سر برافراشتن، قیام کردن، شوریدن، شورش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارچه ای بلند و مستطیل شکل که زنان پس از بستن روسری به دور
فرهنگ گویش مازندرانی