جدول جو
جدول جو

معنی غرولند

غرولند((غُ رُّ لُ))
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض
تصویری از غرولند
تصویر غرولند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با غرولند

آروبند

آروبند
آنکه استخوان شکسته و از جای بر آمده را بهم پیوندد شکسته بند
آروبند
فرهنگ لغت هوشیار

سربلند

سربلند
سرافراز، سرفراز، مفتخر، با افتخار
سربلند ساختن: کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
سربلند شدن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند کردن: کنایه از سربلند گردانیدن
سربلند گشتن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند
فرهنگ فارسی عمید

برومند

برومند
بالغ، رشید مثلاً جوان برومند، بارور، باثمر، میوه دار،
میوده دهنده مثلاً درخت برومند،
خرم، شاداب مثلاً زمین برومند،
کامیاب، برخوردار مثلاً شاه برومند
برومند
فرهنگ فارسی عمید