معنی سراگونی - جستجوی لغت در جدول جو

سراگونی

لغت نامه دهخدا

سرخ فام، سرخ رنگ

پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش

فرهنگ فارسی عمید

سراروی

قیفال، رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ

فرهنگ فارسی عمید

سرنگون

سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو

فرهنگ فارسی عمید

سرگوشی

سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن

فرهنگ فارسی عمید

سراگون

سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو

فرهنگ فارسی عمید

ستاگوی

ثناگو، ثناخوان، ستایش کننده

فرهنگ فارسی عمید

فرارونی

علو، راستی و درستی، کار نیکو، کسب حلال

فرهنگ فارسی عمید

سارکونی

(رَ نی ی)

نسبت است به سارکون. رجوع به سارکون شود

لغت نامه دهخدا

سردگویی

(سَ)

سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

سارکونی

(رَ)

محمد بن اسحاق بن حاتم سازکونی مکنی به ابوبکر. از محدثان است. رجوع به انساب سمعانی و معجم البلدان یاقوت شود

لغت نامه دهخدا

سابونی

نسبت به نوعی از درخت خرنوب، رجوع به دزی ج 1 ص 620 شود

لغت نامه دهخدا

سراقوسی

(سَ)

منسوب است به سراقوس و از آنجاست ابوعلی حسن بن محمد بن الحسن بن احمد بن جواد الکندی السراقوسی. (لباب الانساب ص 538) (الانساب سمعانی)

لغت نامه دهخدا

ارامونی

(اَ)

آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا. رجوع به شقایق شود، نام دو رشته جزایر در دو ساحل ایرلند و کنار اقیانوس اطلس که یکی را اران شمالی (نرث اران) و دیگری را اران جنوبی (سوث اران) نامند و آن از کنت نشین گالوی باشد

آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا. رجوع به شقایق شود، نام دو رشته جزایر در دو ساحل ایرلند و کنار اقیانوس اطلس که یکی را اران شمالی (نُرث اران) و دیگری را اران جنوبی (سوث اران) نامند و آن از کنت نشین گالوَی باشد

لغت نامه دهخدا

سرنگونی

(سَنِ گو)

باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی

لغت نامه دهخدا

سراگون

(سَ)

سرنگون باشد که سرازیر است. (برهان). سرنگون. (رشیدی) (آنندراج) :
سر به فلک برکشید بی خردی
مردمی وسروری سراگون شد.
ناصرخسرو

لغت نامه دهخدا

ارشگونی

(اَ)

اشکانیان بقول مورخین ارمنی. (ایران باستان ص 2607)