وارونی. سرازیر و سرابالایی. سراگون بودن: پنجاه و اند ساله شدی اکنون بیرون فکن ز سَرْت سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 474). از بسی ژاژ که خائید چنین گم شد راه بر خلق ز بس نحس و سراگونی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 497)
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، نِکوهِش، پیغارِه، مَلامَت، سَرزَنِش، سَرکوفت، عِتیب، زاغ پا، تَفشَل، بیغارِه، بیغار، تَفشِه، تَفش، طَعنِه
درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بَلَک، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله