تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
تَراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، برای مِثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
کنایه از غیرفصیح. (آنندراج) (انجمن آرا). غیرفصیح و کندطبع. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، رنجانندۀ مردم. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که به سخنان راست مردم را برنجاند. (برهان) ، مرادف سردحرف. (آنندراج) (انجمن آرا) ، مردم ناموزون. (برهان) (ناظم الاطباء)
کنایه از غیرفصیح. (آنندراج) (انجمن آرا). غیرفصیح و کندطبع. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، رنجانندۀ مردم. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که به سخنان راست مردم را برنجاند. (برهان) ، مرادف سردحرف. (آنندراج) (انجمن آرا) ، مردم ناموزون. (برهان) (ناظم الاطباء)
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی. بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی. بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی
بستن. با دقت بستن: دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه، به فلج و به پژاوند. رودکی. رجوع به بستن شود. - در فرابستن، مسدود کردن. پیش کردن در: دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فرابند در خانه به فلج و به پژاوند. رودکی
بستن. با دقت بستن: دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه، به فلج و به پژاوند. رودکی. رجوع به بستن شود. - در فرابستن، مسدود کردن. پیش کردن در: دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فرابند در خانه به فلج و به پژاوند. رودکی
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لطف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نترابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لَطَف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نَتْرابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود
سرودن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان). نغمه کردن و سرود گفتن. (رشیدی) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت. فردوسی. قمری همی سراید اشعار چون جریر صلصل همی نوازد یک جای بم و زیر. منوچهری
سرودن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نغمه پردازی و سخن سرایی و حرف زدن آدمیان و سرود مرغان باشد. (برهان). نغمه کردن و سرود گفتن. (رشیدی) (انجمن آرا) : هم آنگاه طنبور در بر گرفت سراییدن از کام دل درگرفت. فردوسی. قمری همی سراید اشعار چون جریر صلصل همی نوازد یک جای بم و زیر. منوچهری
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) : همانگاه طنبور در بر گرفت سرائیدن از کام دل درگرفت. فردوسی. بدو گفت اکنون که چندین سخن سرائید برنا و مرد کهن. فردوسی. الا تا درآیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی. سعدی. رجوع به سراییدن شود. ، خواندن: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز. فرخی. ، مدح کردن: خواهم که بدانم که مر این بی خردان را طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید. ناصرخسرو. رجوع به سراییدن شود
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) : همانگاه طنبور در بر گرفت سرائیدن از کام دل درگرفت. فردوسی. بدو گفت اکنون که چندین سخن سرائید برنا و مرد کهن. فردوسی. الا تا درآیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینتی. چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی. سعدی. رجوع به سراییدن شود. ، خواندن: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز. فرخی. ، مدح کردن: خواهم که بدانم که مر این بی خردان را طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید. ناصرخسرو. رجوع به سراییدن شود