- سر
- راز
معنی سر - جستجوی لغت در جدول جو
- سر
- عضو بدن انسان و حیوان از گردن ببالا که مغز و چشم و گوش و بینی و دهان در آن قرار دارد
- سر
- امر پوشیده و نهفته، راز
سرّ لدن (لدنی): راز الهی،برای مثال تا که در هر گوش نآید این سخن / یک همی گویم ز صد سرّ لدن (مولوی - ۱۰۶)
- سر
- لغزنده، بن مضارع سریدن
نوعی کفش که رویۀ آن را از نخ می بافند، گیوه
سر خوردن: لیز خوردن، سریدن، لغزیدن، از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن
سر دادن: چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
- سر
- عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد،
کنایه از آغاز و اول چیزی مثلاً سر زمستان، سر سال،
کنایه از بالای چیزی مثلاً سر درخت، سر دیوار، سر کوه،
کنایه از نوک چیزی مثلاً سر انگشت، سر سوزن، جمع سران، کنایه از شخص بزرگ، سرور، رئیس
سرآمدن: کنایه از پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
سر آوردن: کنایه از به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
سر باز زدن: سر وازدن، کنایه از سر تافتن، سر برتافتن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، ابا کردن،برای مثال عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اند / غافلانند که بر دولت خود پا زده اند (صائب - لغت نامه - سروازدن)
سر برآوردن: سر برداشتن، سر بلند کردن، کنایه از قیام کردن، به پا خاستن
سر برتافتن: سر تافتن، سر برتابیدن، کنایه از سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سر برداشتن: سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بستر، کنایه از قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
سر برزدن: کنایه از سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، سر زدن، برآمدن آفتاب
سر برکردن: سر برداشتن، سر بلند کردن، قیام کردن، به پا خاستن، سر برآوردن
سر بلند کردن: بلند کردن سر خود، سر برافراشتن، سر برداشتن
سر پیچیدن: کنایه از سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سر تابیدن: کنایه از سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن
سر تافتن: سر برتافتن، کنایه از سر تابیدن، سر برتابیدن، سر پیچیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سر حال: کنایه از خوشحال، بانشاط، تندرست
سر خوردن: کنایه از از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن
سر دادن: سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، کنایه از رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن،برای مثال دارید سرای کاینه دستی به هم آرید / ورنه سرتان دادم خیزید، معافید (سنائی۲ - ۴۰۲)
سر درآوردن: سر از جایی بیرون کردن، کنایه از در جایی ظاهر شدن
سر درآوردن از کاری: از آن آگاه شدن و بر آن وقوف یافتن
سر دواندن: سر دوانیدن، کنایه از کسی را معطل و سرگردان کردن و وعدۀ امروز و فردا دادن
سر رسیدن: ناگهان از راه رسیدن، فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن
سر رفتن: کنایه از پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن، لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
سر زدن: سر برزدن، کنایه از سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، برآمدن آفتاب
سر زدن به کسی: بی خبر نزد کسی رفتن و از او احوال پرسی کردن
سر زدن به کاری یا چیزی: کنایه از آن را دیدن و وارسی کردن
سر سپردن: کنایه از تسلیم شدن، مطیع گشتن، فرمان برداری کردن
سر فرود آوردن: سر خم کردن، خم شدن برای تعظیم، کنایه از تسلیم شدن، مطیع گشتن
سر کردن: شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، با کسی ساختن و به سر بردن، به سر بردن، کنایه از با کسی زندگی کردن و مدارا نمودن، گریه، ناله یا شکوه،برای مثال شکوه از خست ارباب دغل سر نکنی / گنج نبود هنر این طایفه را در اعداد (صائب - لغت نامه - سر کردن)
سر کشیدن: سرکشی کردن، سر زدن، آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن
سر گذر: سر کوچه، کوی، محله
سر گرفتن: آغاز شدن، درگیر شدن
سر وازدن: سر باز زدن، کنایه از سر تافتن، سر برتافتن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سر وقت: اول وقت، به هنگام و در موقع معین، سروقت
سروبر: شکل و قیافه، وضع لباس و پوشاک
سروته: کنایه از اول و آخر چیزی یا جایی
سروته یک کرباس بودن: کنایه از همه از یک قماش بودن مانند و برابر هم بودن
سر و سامان دادن: کنایه از نظم و ترتیب دادن
سر و سامان: کنایه از اسباب خانه، لوازم زندگی، نظم و ترتیب و آراستگی در خانه و زندگانی یا در کاری
سروسر: کنایه از راز و رابطۀ پنهانی
سروسر داشتن با کسی: کنایه از با او رابطۀ پنهانی داشتن
سر و صدا: کنایه از داد و فریاد، جار و جنجال، همهمه، صدای های درهم و برهم
سر و صورت: سروروی، شکل و قیافه، نظم و ترتیب، آراستگی
سر و صورت دادن: کنایه از نظم و ترتیب دادن به کاری یا چیزی
سروکار: کنایه از کار و ارتباط، معامله، داد و ستد
سروکار داشتن: کنایه از کار داشتن، رابطه داشتن، داد و ستد داشتن
سروکله زدن: کنایه از با کسی بحث کردن، سربه سر گذاشتن، بحث و گفتگو کردن برای یاد دادن کاری یا ثابت کردن موضوعی
ازسر: از آغاز، از اول، از نو، دوباره
ازسر: (حرف اضافه)، از روی، از راه مثلاً از سر یاری، از سر دلسوزی
از سر باز کردن: رفع کردن، رد کردن،برای مثال ساقیا از شبانه مخموریم / از سرم باز کن بلای خمار (سلمان ساوجی - ۴۷۲)
از سر به در کردن: از سر بیرون کردن، از یاد بردن، فراموش کردن،برای مثال دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته شد / سودای دام عاشقی از سر به در نکرد (حافظ - ۲۹۶)
از سر گرفتن: از نو آغاز کردن، دوباره شروع کردن
از سر وا کردن: رد کردن، دور کردن کسی یا رد کردن کاری به حیله یا بهانه ای
برسر: بر روی سر، بالای سر، برتر، بزرگ، سردار
برسر آمدن: برتری یافتن، پیروزی یافتن، غلبه یافتن، افزونی یافتن
به سر آوردن: کنایه از پایان دادن، به آخر رسانیدن
به سر بردن: کنایه از به پایان رسانیدن، روز گذرانیدن، سازگاری کردن
به سر درآمدن: کنایه از با سر به زمین خوردن، لغزیدن و بر زمین خوردن
به سر درآمده: کنایه از لغزیده، کسی که با سر به زمین خورده
به سر دویدن: کنایه از دویدن در نهایت شتاب و سرعت و از روی علاقه برای رسیدن به مقصدی خاص، شتاب کردن در اجرای امر و فرمان کسی
به سر رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن، به آخر رسیدن، پایان یافتن
به سر شدن: کنایه از به سر رسیدن، به پایان رسیدن
به سرآمدن: پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن، سرآمدن
- سر ((س رُ))
- راز
- سر
- نوعی ماهی
- سر
- کار، معامله
- سر
- سرخ، سرخ رنگ
- سر
- شرابی که از برنج سازند
- سر ((سُ))
- کفشی که از ریسمان بافند، موزه
- سر ((سَ رْ))
- از اعضای بدن شامل گردن به بالا، رییس، مهتر، فکر، اندیشه، زور، قوت، پسوندی است که در موارد ذیل استعمال شود پسوند زمان مانند پیرانه سر و پسوند مکان مانند رامسر
سر و دستار نمودن: کنایه از خودنمایی کردن