شرابی باشد که از برنج سازند. (برهان) (جهانگیری). سیکی باشد که از برنج سازند. (لغت فرس). شرابی که از برنج سازند. (رشیدی) (آنندراج) : لفت بخوردم بگرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان. لبیبی. ، کفش و موزه و امثال آن. (برهان). کفش، و سرگر بمعنی کفشگر. (جهانگیری) ، بعضی گویند کفشی باشد که در روستای خراسان روی آن را از ریسمان سیاه سازند. (برهان). کفشی باشد که در خراسان از ریسمان بافند. (لغت فرس) (رشیدی). کفشی که از ریسمان و پشم سازندش. (شرفنامۀ منیری) : مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سر. رودکی. ترتیب خدمت آمدن من بصدر تو بشکست از آنکه کار سرم نامرتب است. سوزنی. کیک در پاچۀ من افکندی وینکت سنگ درفتاد به سر. انوری. ، نام نوعی است از ماهی که طول آن یک گز باشد و خرطومی بزرگ دارد مانند پیکان تیر و اکثر حیوانات را بدان گزند رساند. (برهان) (جهانگیری) ، نام جوششی است که بر اعضا پهن شود و بشره را سرخ گرداند و آن را بعربی شری خوانند. (برهان). نام جوشش که بر اعضا پهن شود. (رشیدی). جوششی است که از غلبۀ خون بر اعضای پخش شود و آن را بتازی شرا خوانند. (آنندراج) ، مخفف ’سرخ’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رنگ سرخ. (برهان) (جهانگیری) ، نوعی از رقص باشد شبیه به ارغشتک. (برهان). نوعی از رقص. (رشیدی). نوعی از رقاصی باشد شبیه به ارغشتک. (جهانگیری) ، ناودان که در بامهای خانه بجهت آب باران نصب کنند. (برهان). نوعی از ناودان. (جهانگیری)