جدول جو
جدول جو

معنی سختن - جستجوی لغت در جدول جو

سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
تصویری از سختن
تصویر سختن
فرهنگ فارسی عمید
سختن
(لِ گَ /گِ کَ / کِ دَ)
کشیدن و وزن کردن و سنجیدن. (برهان، ذیل سخت). سنجیدن. (آنندراج). وزن کردن. (شرفنامه) :
دو برد یمانی همه زرّبفت
بسختند هر یک بمن بود هفت.
فردوسی.
همه گنج ارجاسب در باز کرد
نگهبان درم سختن آغاز کرد.
فردوسی.
عطای او از آن بگذشت کاو را
توان سختن بشاهین و بقنطار.
فرخی.
یک روز ببازار آمد مردی را دید زعفران می سخت. (تفسیر ابوالفتوح). بر مردی بگذشت که چیزی می سخت و کم می سخت. (تفسیر ابوالفتوح). ارسطاطالیس این نقد را بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس بپیمود. (چهارمقاله).
کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ
ششدانگ بود راست بهر کفه ای که سخت.
خاقانی.
عید آمد و من مصحّف عید
این نقد بسخته ام بمیزان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 350).
باز چو زرّ خالصش سخت ترازوی فلک
تا حلی خزان کند صنعت باد آذری.
خاقانی.
یک روز پسر خود را دید که یک دینار زر می سخت تا بکسی دهد. (تذکره الاولیاء عطار) ، بحساب آوردن. شماردن:
سریر و سراپرده و تاج و تخت
نه چندانکه آن را توانند سخت.
نظامی.
- برسختن، سنجیدن:
ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
فزون آمد از وزن صد پاره کوه
ز برسختنش هر کس آمد ستوه.
نظامی.
، آزمودن: و شعر من بدید و از چند نوع مرا برسخت بمراد او آمدم. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
تصویری از سختن
تصویر سختن
فرهنگ لغت هوشیار
سختن
((سَ تَ))
سنجیدن، وزن کردن
تصویری از سختن
تصویر سختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سختی
تصویر سختی
رنج، زحمت، محکمی، دشواری، کنایه از فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
سختی کشیدن: رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسختن
تصویر گسختن
گسیختن، گسستن، پاره شدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خستن
تصویر خستن
آزرده کردن، آزردن، زخمی کردن، آزرده شدن، زخمی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخون
تصویر سخون
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخته
تصویر سخته
سنجیده، وزن شده، سنجیده شده، محدود، برای مثال خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشۀ سخته کی گنجد او (فردوسی - ۱/۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتن
تصویر ساتن
پارچه ای از جنس ابریشم یا لیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخین
تصویر سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفتن
تصویر سفتن
سوراخ کردن، برای مثال در سخن در ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱ - ۳۱۱)، ساییدن، سودن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ کَ دَ)
رجوع به سختن شود، ایفای وعده و شرط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ دَ)
مخفف گسیختن. شکستن، شکافتن، دریدن، دفع نمودن، سست گردانیدن، جدا کردن، رها کردن، شکافته شدن، شکسته شدن، رها شدن، سست گشتن. (ناظم الاطباء). برای تمام معانی رجوع به گسیختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفتن
تصویر سفتن
سوراخ کردن، سوراخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختر
تصویر سختر
سخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختن
تصویر سوختن
مشتعل ساختن، آتش گرفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
محکمی استواری سفتی مقابل سستی نرمی، دشواری اشکال مقابل آسانی سهولت، درشتی صلابت، بخل خست، سنگدلی بیرحمی، زحمت شفقت، محنت رنج، فقر تهیدستی، آسیب بلا آفت. یا سختی دیوار دهر. حوادث روزگار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هختن
تصویر هختن
کشیدن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستن
تصویر خستن
مجروح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
دو قطعه پارچه را بوسیله سوزن و نخ بهم پیوستن، بوسیله تیر یا نیزه دو چیز را بهم متصل کردن، با تیر یا نیزه درع و زره را ببدن دشمن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتن
تصویر ساتن
نوعی پارچه نخی شبیه به اطلس
فرهنگ لغت هوشیار
(ساخت سازد خواهد ساخت بساز سازنده ساخته سازش) بنا کردن عمارت کردن، درست کردن بعمل آوردن، ابداع کردن نوآوردن اختراع کردن، آفریدن خلق کردن، قرار دادن مقرر داشتن، منعقد کردن بر پای داشتن، آراستن رونق دادن، انتظام سامان دادن، نواختن نوازش کردن دلخوش کردن، تجهیز مجهز کردن سپاه، پختن طبخ کردن، تالیف کردن تصنیف کردن، تدبیر کردن چاره کردن، جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختن
تصویر رختن
مخفف ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آوردن کشیدن بر کشیدن بیرون کشیدن: آختن تیغ آختن شمشیر از نیام، بر افراشتن بالا بردن: سر تاجشان بر سپهر آختند (یوسف و زلیخا)، کوک کردن و نواختن آلت موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شدن پاره شدن، جدا کردن قطع کردن: داعیه مهر نیست رفتن و باز آمدن قاعده شوق نیست بستن و بگسیختن، (سعدی)، نقض کردن فسخ کردن (چنانکه حکم دادگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آختن
تصویر آختن
((تَ))
بر آوردن، بیرون کشیدن (تیغ وشمشیر از غلاف)، بالا بردن، برافراشتن، آماده و کوک کردن ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختن
تصویر ساختن
ایجاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سختی
تصویر سختی
شدت، زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری در ساعات گرم روز
فرهنگ گویش مازندرانی