اسم مفعول از ’سختن’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سنجیده و به وزن در آمده و وزن کرده شده. (برهان) (غیاث) : چو بازارگان را درم سخته شد فرستاده از کار پردخته شد. فردوسی. کسی کش نیاز است آید بگنج ستاند ز گنجی درم سخته پنج. فردوسی. همه راه خاقان بپردخته بود همه جای نزل و علف سخته بود. اسدی. جز سخته وپیموده مخر چیز که نیکوست کردن ستد و داد به پیمانه و میزان. ناصرخسرو. دست کیوان شده ترازوسنج سخته از خاک تا به کیوان گنج. نظامی. چون زر جوزایی اختران سپهرند سخته بمیزان ازکیای صفاهان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 353). ، بمجاز، پخته. آزموده. مهذب: ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنر نکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری. هدیه نیابی ز کس تو جز که ز حجت حکمت چون درّ و پند سخته بمعیار. ناصرخسرو. - خویشتن سخته کردن، مهذب کردن. تهذیب کردن. مؤدب ساختن: خویش را موزون و چست و سخته کن زآب دیده نان خود را پخته کن. مولوی. - سخته کردن سخن، راست کردن. درست کردن: آنکه ترازوی سخن سخته کرد بختور آن را بسخن پخته کرد. نظامی
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد