جدول جو
جدول جو

معنی سحرسازی - جستجوی لغت در جدول جو

سحرسازی
(سِ)
جادوگری. فسون سازی:
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحرناز
تصویر سحرناز
(دخترانه)
مرکب از سحر (زمان قبل از سپیده دم) + ناز (زیبا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سربازی
تصویر سربازی
سپاهیگری، مربوط به سرباز مثلاً لباس سربازی، دلاوری، شجاعت، فداکاری، جانبازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرساز
تصویر سپرساز
آنکه سپرهای اتومبیل را تعمیر می کند، کسی که سپر می سازد، سازندۀ سپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحرخیزی
تصویر سحرخیزی
هنگام سحر از خواب برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
کارگشایی، تهیه و تدارک اسباب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرسازی
تصویر زیرسازی
شفته ریزی، سنگ چینی و هموار ساختن قسمت های زیر جاده که بعد روی آن آسفالت یا شن ریزی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرسازی
تصویر شهرسازی
ساختن شهر، تعمیر و ایجاد خیابان ها، کوچه ها و ساختمان های عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
عمل سحرکار. جادو و افسون کاری:
که این سحرکاری که من میکنم
نکردی بسحر بیان عنصری.
خاقانی.
مطرب بسحرکاری هاروت در سماع
خجلت بروی زهرۀ زهرا برافکند.
خاقانی.
خواب غمزش بسحرکاری خویش
بسته خواب هزار عاشق پیش.
نظامی.
چنان در سحرکاری دست دارد
که سحر سامری بازی شمارد.
نظامی.
چون مرا دولت تو یاری کرد
طبع بین تا چه سحرکاری کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عطاره. (از منتهی الارب). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن:
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد
عودسوزی و عطرسازی کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ساختن شهر. بنا کردن شهر
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عمل عذرساز. حالت و چگونگی عذر ساز. عذرآوری:
پیر چون دید عذرسازی او
کرد رغبت بدلنوازی او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
کار سندساز. عمل سندساز. جعل سند
لغت نامه دهخدا
عمل کارساز، تیاری و تدارک، (ناظم الاطباء)، تهیۀ اسباب:
مغنی کجائی به گلبانگ رود
بیاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم،
حافظ،
، آمادگی، مهم سازی، ظرافت، صنعت و دستکاری، چابکی، و چالاکی، مکر و مکاری و حیله بازی در کار، ادا و تسلیم، پرداخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
منسوب به سحرگاه:
آنچه درین حجلۀ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
رجوع به سحرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
حسی و آنچه بنظر و حس در آید. (برهان)
لغت نامه دهخدا
عمل تارساز، شغل تارساز،
مغازه و دکان تارساز
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چپربندی. عمل کشیدن چپر برای منع ورود آدمی یا حیوان به خانه یا مزرعه. دیوارسازی از چوب یا نی یا خار و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جادو و افسون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ بُ فَ دی دَ / دِ)
جادوگر. فسون ساز. (آنندراج). ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء) :
برون آمد ز پرده سحرسازی
شش اندازی بجای شیشه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربازی
تصویر سربازی
جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن، جان باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
حالت و کیفیت سر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر سازی
تصویر سپر سازی
شغل و عمل سپر ساز، کارگاه و محل سپر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
چاره جویی، مشکل گشایی، آمادگی، حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
آکتیویشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارسازی
تصویر خارسازی
اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
پرداخت، تادیه، چاره جویی، چاره گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینه سازی، تمهید مقدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
Lushness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
пышность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
Üppigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
пишність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرسبزی
تصویر سرسبزی
bujność
دیکشنری فارسی به لهستانی