- ستیهنده
- متعصب
معنی ستیهنده - جستجوی لغت در جدول جو
- ستیهنده
- آنکه ستیز کند ستیزنده
- ستیهنده
- ستیزنده، ستیزه کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبارز
آنکه ستیزه کند
ستیزه کردن
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
ستیزنده، جنگجو، عربده جو
گیرنده
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
ستیزنده بودن ستیهندگی
مورد ستیز واقع شده ستیهیده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
ستایش کننده، مدح کننده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
خسته و درمانده شده، به تنگ آمده
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶) ، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳) ، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
کسی که چیزی از دیگری بستاند، گیرنده
ستیزه جویی، گردنکشی، نافرمانی، جنگ وجدال
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
آراسته و منظم و با طراوت
گرفته ستده
تراشیده (موی و غیره)، پاک کننده زداینده، محو کننده زایل کننده
تراشنده، زداینده، پاک کننده، محو کننده
گرفته شده، گرفته
آنکه چیزی را بساید
Abrasive
абразивный
abrasiv