آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج). لجوج. ژکاره. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : هجیر ستیزندۀ بد گمان که میداشت راز سپهبد نهان. فردوسی. تهمتن برخش ستیزنده گفت که با کس مکوش و مشو نیز جفت. فردوسی. بهر چه ش رسد سازگاری کند فلک بر ستیزنده خواری کند. نظامی. بهمت برآر از ستیزنده شور که بازوی همت به از دست زور. سعدی (بوستان)
آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج). لجوج. ژکاره. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : هجیر ستیزندۀ بد گمان که میداشت راز سپهبد نهان. فردوسی. تهمتن برخش ستیزنده گفت که با کس مکوش و مشو نیز جفت. فردوسی. بهر چه ش ْ رسد سازگاری کند فلک بر ستیزنده خواری کند. نظامی. بهمت برآر از ستیزنده شور که بازوی همت به از دست زور. سعدی (بوستان)
جست و خیز کننده، برای مثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
جست و خیز کننده، برای مِثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان