جدول جو
جدول جو

معنی ستیزنده - جستجوی لغت در جدول جو

ستیزنده
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
فرهنگ فارسی عمید
ستیزنده
(سِزَ دَ / دِ)
آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج). لجوج. ژکاره. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
هجیر ستیزندۀ بد گمان
که میداشت راز سپهبد نهان.
فردوسی.
تهمتن برخش ستیزنده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت.
فردوسی.
بهر چه ش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
نظامی.
بهمت برآر از ستیزنده شور
که بازوی همت به از دست زور.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
ستیزنده
آنکه ستیزه کند
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزنده
مبارز
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن، برای مثال چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)، دشمنی کردن، سرکشی و ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیهنده
تصویر ستیهنده
ستیزنده، ستیزه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاینده
تصویر ستاینده
ستایش کننده، مدح کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیزنده
تصویر اسکیزنده
سکیزنده، جست و خیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آمیخته کننده، آمیزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
کسی که چیزی از دیگری بستاند، گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزنده
تصویر گریزنده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
فروکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیزنده
تصویر آلیزنده
جست و خیز کننده، برای مثال چو آلیزنده شد در مرغزاری / نباشد بر دلش از باز باری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، اسب یا استر که جست و خیز کند و آلیز بزند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ هََ دَ / دِ)
نافرمان و سخن ناشنو. (برهان). بی فرمان. (جهانگیری) ، ستیزه کننده. (برهان) (آنندراج). لجوج. (منتهی الارب). عنید. عنود. (ربنجنی) (دهار) :
بحیله چو روبه فریبنده بود
بکینه چو تیر ستیهنده بود.
بوالمثل بخاری.
، فریاد زننده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ دَ / دِ)
اسب و استر جهنده و لگداندازنده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستیهیده
تصویر ستیهیده
ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
شاش کننده ادرار کننده، جمع گمیزندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزیده
تصویر سکیزیده
جست و خیز کرده جهیده، جفتک انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
تاخیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزندگی
تصویر ستیزندگی
خصومت، منازعه، مناقشه، لجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزنده
تصویر آمیزنده
آنکه آمیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیزنده
تصویر آلیزنده
ستوری که جفتک زند جفتک زن جفته پران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزنده
تصویر آویزنده
آنکه آویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزیده
تصویر ستیزیده
مورد ستیز واقع شده ستیهیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهنده
تصویر ستیهنده
آنکه ستیز کند ستیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
((س دَ))
ستیزه کردن، نافرمانی کردن، لجاج کردن، ستیهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمیزنده
تصویر گمیزنده
حلال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستیهنده
تصویر ستیهنده
متعصب
فرهنگ واژه فارسی سره