فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
احترازکننده. فرار کننده. آبِق. داعِل. هارِب. نَفور. (منتهی الارب) : گریزندگان را در آن رستخیز نه روی رهایی نه راه گریز. فردوسی. تنی دید چون موی بگداخته گریزنده جانی به لب تاخته. نظامی. چو بر جنگ شد ساخته سازشان گریزنده شد دیو از آوازشان. نظامی. ، بمجاز ترسو: به پرموده گفت ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد. فردوسی. ، بدور. برکنار. فارغ: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی. فردوسی
از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده. (برهان) : نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. دل افروز بدنام آن خارکن گرازنده مردی به نیروی تن. فردوسی. دلیری کند با من آن نادلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. نظامی. گوزن گرازنده در مرغزار ز مردم گریزد سوی کوه و غار. نظامی. بلا که دید گرازنده ترز آهوی نر پری که دید خرامنده تر ز کبک دری. ازرقی