جدول جو
جدول جو

معنی گریزنده

گریزنده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
تصویری از گریزنده
تصویر گریزنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گریزنده

گریزنده

گریزنده
فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ، جمع گریزندگان
فرهنگ لغت هوشیار

گریزنده

گریزنده
احترازکننده. فرار کننده. آبِق. داعِل. هارِب. نَفور. (منتهی الارب) :
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.
فردوسی.
تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته.
نظامی.
چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان.
نظامی.
، بمجاز ترسو:
به پرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد.
فردوسی.
، بدور. برکنار. فارغ:
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

گرازنده

گرازنده
کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده، برای مِثال دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵ - ۸۲۳)
گرازنده
فرهنگ فارسی عمید

گرازنده

گرازنده
از روی ناز و تکبر خرامنده: دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرازنده

گرازنده
از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده. (برهان) :
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
فردوسی.
دل افروز بدنام آن خارکن
گرازنده مردی به نیروی تن.
فردوسی.
دلیری کند با من آن نادلیر
چو گور گرازنده با شرزه شیر.
نظامی.
گوزن گرازنده در مرغزار
ز مردم گریزد سوی کوه و غار.
نظامی.
بلا که دید گرازنده ترز آهوی نر
پری که دید خرامنده تر ز کبک دری.
ازرقی
لغت نامه دهخدا

ریزنده

ریزنده
کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری می کند
ریزنده
فرهنگ فارسی عمید