- سبکسار
- خوار و بیقرار و بی تمکین
معنی سبکسار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حالت و کیفیت سبکسار
سبک وزن، فارغ بال، خوشحال
بی خرد، برای مثال دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبک سار (سعدی - ۱۲۹) ، خودرای، فرومایه، خوار، بی وقار
سبک وزن، مجازاً، فارغ، آسوده، سبکسر
نادان، کم خرد، بی مغزو کم مایه
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
پراشیدن
حالت و کیفیت سبکسر
تیز پر، زود گذر، تیزرو
پرنده تیز رو سبک پر، فارغ آسوده فارغ البال
چست چالاک
آسوده، راحت
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
شکسته شدن، شکست
خاک مانند، خاک آلود
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
مصیبت زده ماتم دار، اندوهگین غمگین
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
شکسته شدن، شکستگی، کنایه از فروتنی
انکسار نور: در علم فیزیک تغییر جهت پرتو نور هنگام عبور یک مادۀ شفاف به مادۀ شفاف دیگر با غلظت متفاوت
انکسار نور: در علم فیزیک تغییر جهت پرتو نور هنگام عبور یک مادۀ شفاف به مادۀ شفاف دیگر با غلظت متفاوت
سبک سری، خودرایی، شتاب زدگی
تندرو، سبک رفتار، چابک، تیزرو، زودگذر
سبک مغز، سفیه، بی خرد، برای مثال سر مردمی بردباری بود / سبک سر همیشه به خواری بود (فردوسی - ۷/۱۵) ، خودرای، فرومایه، پست
مقابل گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰) ، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
به رنگ سبز درآورنده، سبز کننده، سبزناک، سبز رنگ
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان،برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
مبهوت، بهت زده، سرگردان،
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
پرنده ای که تند و تیز پرواز کند، پرندۀ تیزپر، تیزپر، برای مثال ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبک پر است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۷)
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
نمکزار، معدن نمک